کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوی افکند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوی افکند
لغتنامه دهخدا
کوی افکند. [ اَ ک َ ] (ن مف مرکب ) بچه ٔ سرراهی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
کوی جهودان
لغتنامه دهخدا
کوی جهودان . [ ی ِ ج ُ ] (اِخ ) نام قدیم یهودیه ٔ اصفهان بوده است . (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 16، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوی وانهاده
لغتنامه دهخدا
کوی وانهاده . [ ن ِ / ن َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) لقیط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوی یافت . و رجوع به کوی یافت شود.
-
کوی یافت
لغتنامه دهخدا
کوی یافت . (ن مف مرکب ) طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند. (برهان ). بچه ای که از سر راه بردارند. لقیط. (ناظم الاطباء). یافته ٔ کوی . کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند. بچه ٔ سرراهی .(فرهنگ فارسی معین ). بچه ٔ...
-
جال کوی
لغتنامه دهخدا
جال کوی . (اِ) به هندی اسم نواست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
قاضی کوی
لغتنامه دهخدا
قاضی کوی . (اِخ ) همان «کالِسدون » است . خریسوپلیس قوما در کالسدون واقع است . رجوع به قاضی کویی و کالسدون شود.
-
ارته کوی
لغتنامه دهخدا
ارته کوی . [ اُ ت َ ک َ ] (اِخ ) موضعی است بجنوب قارص .
-
ارن کوی
لغتنامه دهخدا
ارن کوی . [ اَ رَ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است در نزدیکی استانبول در جهت آناطولی و در پنج هزارگزی جنوب شرقی قاضی کوی و به اعتبار قدمت و نوی به دو قسم منقسم میشود: قریه ٔ قدیم تقریباً در مسافت نیمساعتی از ساحل و راه آهن واقع شده و چهل پنجاه خانه ٔ دهقانی ...
-
ارن کوی
لغتنامه دهخدا
ارن کوی . [ اَ رَ ک َ ] (اِخ ) قصبه ای کوچک در سنجاق و قضای بیغا در قرب 15 هزارگزی جنوب غربی آن و تقریباً در نیمساعته راه ساحل دریا واقع شده است و آن قصبه ای است قدیمی ونام باستانیش اوفرینیوم بوده اکثر اهالی مسلمان و بقیه رومی اند. یک تلگرافخانه و یک...
-
بچه ٔ کوی
لغتنامه دهخدا
بچه ٔ کوی . [ ب َ چ َ / چ ِ /ب َچ ْ چ َ / چ ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بچه ٔ کو.کودکی که از رهگذر برداشته باشند. کوی یافت . لقیط.
-
حازمه کوی
لغتنامه دهخدا
حازمه کوی . [ زِ م َ ] (اِخ ) محله ای است در آمل . و علت تسمیه ٔ این محل بدین نام آن است که عبداﷲبن حازم حاکم مازندران در نیمه ٔ دوم مائه ٔ دوم ، یعنی بزمان هارون خانه ٔ خود را در این محله بساخت . رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 34 شود...
-
کس و کوی
لغتنامه دهخدا
کس و کوی . [ ک َ س ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) قبیله و خاندان و دوستان (ناظم الاطباء). قوم و خویش .- بی کس و کوی ؛ بی کس و بی یار و معین و مهجور. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
افکندن
لغتنامه دهخدا
افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص ) در پهلوی افگندن و اپکندن . از پیشوند اپا + کن بمعنی انداختن . بدور انداختن . ساقط کردن . دورکردن . فرش گستردن . از شماره بیرون کردن . (از حاشیه ٔبرهان چ معین ). افگندن . اوگندن . بمعنی انداختن . پرت کردن . بر زمین زدن . سا...