کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پانک کوک
لغتنامه دهخدا
پانک کوک . (اِخ ) خاندانی از صاحبان مطابع و ناشرین فرانسوی در دو قرن 18 و 19 و بزرگترین افراد این خاندان شارل بود (مولد پاریس در 1780م .1193/ هَ . ق . و وفات در سنه ٔ 1844م .1259/ هَ . ق . و او کتابی سودمند بنام کتابخانه ٔ فرانسوی زبان لاطینی یا مجمو...
-
چپ کوک
لغتنامه دهخدا
چپ کوک . [ چ َ ] (ص مرکب ) مقابل راست کوک . ساعتی که کوک آن از جانب چپ کنند. نوعی ساعت که راست کوک نباشد. ساعت چپ کوک . آن ساعت که از جانب چپ ، کوک شود. || (اصطلاح موسیقی ) ساز چپ کوک . سیم چپ کوک .
-
چهارتخته کوک
لغتنامه دهخدا
چهارتخته کوک . [ چ َ ت َ ت َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . 115 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات وبنشن و میوه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کوک و کلک
لغتنامه دهخدا
کوک و کلک . [ کو ک ُ ک َ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . حیله .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلک شود.- کوک و کلک کردن ؛ با تعب و مهارت اسباب کاری را فراهم ساختن . (امثال و حکم ج 3 ص 1247).
-
ساعت دسته کوک
لغتنامه دهخدا
ساعت دسته کوک . [ ع َ ت ِ دَ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساعتی که در آن فروشدن خورشید (هنگام اذان مغرب )، مبداء (ساعت 12) قرار گیرد و بدان تنظیم شود و آن دربیشتر کشورهای شرقی معمول بوده است . و اوقات اوایل روز را با اصطلاح چند از دسته گذشته ی...
-
جستوجو در متن
-
ناکوک
لغتنامه دهخدا
ناکوک . (ص مرکب ) که کوک نیست . مقابل کوک . || ناکوک بودن ساز؛ کوک و مرتب وآماده نبودن آن . منظم و هماهنگ نبودن تارهای آن . || ناکوک بودن حال کسی ؛ سردماغ نبودن . سالم و سرحال نبودن او. پریشان حال و آشفته روزگار بودنش .
-
پرکوک
لغتنامه دهخدا
پرکوک . [ پ ُ ] (ص مرکب ) (ساعت ...) که کوک بسیار خواهد.
-
داش برون
لغتنامه دهخدا
داش برون . [ ] (اِخ ) نام موضعی است به شمال گرگان در کوک لان .
-
ظهرکوک
لغتنامه دهخدا
ظهرکوک . [ ظُ ] (ص مرکب ) ساعتی که ظهر به ظهر کوک کنند، یعنی اول روز را از ظهر گیرند نه از طلوع آفتاب .
-
وکا
لغتنامه دهخدا
وکا. [ وَ ] (اِ) حَفّار. ظاهراً مرغی است : کبک و حفار هست کوک و وکا.(نصاب طبری ).
-
حفار
لغتنامه دهخدا
حفار. [ ] (اِ) ظاهراً مرغی است و آنرا بلهجه ٔ طبری وکا گویند : کبک و حفار هست کوک و وکا.(نصاب طبری ).
-
دستان
لغتنامه دهخدا
دستان . [ دَ ] (اِ) کلید و مفتاح ساز و آلتی که بدان ساز را کوک کنند. (ناظم الاطباء).
-
کاسنی تلخ
لغتنامه دهخدا
کاسنی تلخ .[ ی ِ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) تلخ کوک . یعضید.
-
ناهمساز
لغتنامه دهخدا
ناهمساز. [ هََ ] (ص مرکب ) ناساز. ناسازوار. ناسازگار. غیرمتناسب . بی تناسب . ناهم جور. || ناهم کوک .
-
لابد
لغتنامه دهخدا
لابد. [ ب ُ ] (ع اِ) کلیدی که بدان ساز را کوک کنند. (فرهنگ نفیسی ). مأخذ این دعوی را نیافتیم .