کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوکمور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. (اِ) حشره ای است از راسته ٔ نازک بالان که تیره ٔخاصی را به نام تیره ٔ مورچگان در این راسته به وجود می آورد. این حشره جانوری است اجتماعی و از نظر هوش و غریزه ٔ طبیعی کامل و دارای گونه های بسیار. و در هر لانه که محل زندگی گروهی از آنان است به چند ...
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. (اِ) در عبارت زیر از فارسنامه ظاهراً مخفف «مورد» است زیرا در این مورد در عبارت ترجمه ٔ طبری بلعمی نیز «مورد» آمده است : دختر گفت در زیر پهلوی من چیزی است که مرا رنج می رساند چون بدیدند ورق موری بر پهلوی او سخت شده بودو آن را مجروح کرده . (فارسنا...
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. (اِ) زنگاری که در جرم آهن کار کند و به صیقل برطرف نگردد.(ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از برهان ). || کنایه از حقیر و ضعیف است و ناتوان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || جوهرشمشیر و خنجر و کارد. مورچه و رجوع به مورچه شود.
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. (اِ) مخفف مورسارج . رأس النملة. (یادداشت مؤلف ). رجوع به مورسارج شود.
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. (اِخ ) نام محلی کنار راه زاهدان به بیرجند میان سربیشه و باغ آخوند لی لی ، واقع در 42358 گزی زاهدان . (یادداشت مؤلف ).
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. (ع اِ) گرد پراکنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || خاکی که باد بردارد آن را. || باد با گرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. [ م َ ] (اِخ ) مرو (در تلفظ مردم خراسان ). رجوع به مَرْوْ شود.
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. [ م َ ] (ع اِ) موج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اشترک . شترک . نورد. کوهه . کوهه ٔ آب . خیزابه . خیزاب . آب خیز. (یادداشت مؤلف ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || راه پاسپرده ٔ هموار. || هرچیزی نرم . (منتهی الارب ) (آن...
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور. [ م َ ](ع مص ) موج زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تموج . (ناظم الاطباء). || جنبیدن . (آنندراج ). ناویدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قوله تعالی ، یوم تمور السماء مورا ، ضحاک گفت یعنی تموج موجاً. ابوعبیده گفت و اخفش نیز یعنی تکفا...
-
مور
لغتنامه دهخدا
مور.(هندی ، اِ) به هندی توتیاست . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . (اِ) به معنی کمان باشد. (برهان ). کمان .(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || آواز و صدای بسیار بلند را نیز گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). آواز بلند. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). آواز بلند. صدای بلند. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کوکاشود. || ...
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . (اِخ ) جیمز. دریانورد انگلیسی (1728-1779 م .) که اقیانوسیه را در سه سیاحت متوالی کشف کرد و در سال 1779 م . در یکی از جزایر هاوائی کشته شد. (از لاروس ).
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . (ترکی ، ص ) به زبان ترکی رنگ کبود را خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). به زبان ترکی کبود باشد. (فرهنگ رشیدی ). به ترکی به واو معروف به معنی کبود و نیلگون . (غیاث ). به زبان ترکی رنگ کبود را کوک و کوک گنبد، یعنی گنبد کبود و از این روی آلوچه نرسیده را ک...
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . [ ک َ ] (اِخ ) روستای بزرگ و آبادان و از اعمال نساء و در آخر حد آن بود و تا خراسان یک منزل فاصله داشت . (از معجم البلدان ).
-
کوک
لغتنامه دهخدا
کوک . [ ک َ / کُو ] (اِ) به تبری و دری کبک را گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). کوک [ کو ]. کبک . اکنون نیز کُک . (واژه نامه ٔ طبری ص 177).