کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوچ پسبرانباشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوچ بر کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ بر کوچ . [ ب َ ] (ق مرکب ) کوچ به کوچ : جیوش چند فراهم آورد و از بخارا بر صوب خراسان به عزم مدافعت و نیت ممانعت نهضت فرمود و کوچ بر کوچ به سرخس آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 230). عثمان پاشا، کوچ بر کوچ تا حوالی شوراب تبریز آمده نزول کرد....
-
کوچ به کوچ
لغتنامه دهخدا
کوچ به کوچ . [ ب ِ] (ق مرکب ) رفتن به تواتر و پی درپی باشد. (برهان ). رفتن از منزلی به منزل دیگر بدون درنگ و توقف و اتراق . (ناظم الاطباء). رفتن به تواتر و پی درپی . رحلت بتدریج . کوچ بر کوچ . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوچ بر کوچ شود. || (اِ مرکب ...
-
کوچ اصفهان
لغتنامه دهخدا
کوچ اصفهان . [ اِ ف َ ] (اِخ ) رجوع به کوچصفهان شود.
-
کوچ دادن
لغتنامه دهخدا
کوچ دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رحلت دادن . به مهاجرت واداشتن . از جایی به جایی نقل کردن . (فرهنگ فارسی معین ). ترحیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوچانیدن : اگر فرمان شود به مسارعت نوروز و قتلغشاه به کوچ دادن قیام نمایی . (تاریخ غازان ص 89).
-
کوچ فرمودن
لغتنامه دهخدا
کوچ فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) کوچ کردن (شاهان و بزرگان ). (فرهنگ فارسی معین ) : چو روزی چند از عشرت برآسودچو سیرآمد ز عشرت کوچ فرمود. نظامی .شهزاده غازان از مرو به جانب سرخس کوچ فرمود.(تاریخ غازان از فرهنگ فارسی معین ). غازان در اوایل ربیعالاول ...
-
کوچ نوفرست
لغتنامه دهخدا
کوچ نوفرست . [ چ ِ ن ُ ف ِ رِ ] (اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند واقع است و 235 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
کوچ تپه
لغتنامه دهخدا
کوچ تپه . [ ت َپ ْ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خدابنده لو است که در بخش قیدار شهرستان زنجان واقع است و 517 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کوچ تگین
لغتنامه دهخدا
کوچ تگین . [ ت َ ] (اِخ ) پهلوان یکی از رؤسای لشکری سلطان جلال الدین خوارزمشاهی . (از تاریخ مغول تألیف اقبال ). رجوع به همان مأخذ ص 64 شود.
-
کوچ خان
لغتنامه دهخدا
کوچ خان . (اِخ ) نام یکی از چهار پسر منسیک جد مغولان . (تاریخ گزیده چ لیدن ص 558). رجوع به همان مأخذ شود.
-
کوچ دادنی
لغتنامه دهخدا
کوچ دادنی . [ دَ ] (ص لیاقت مرکب ) کوچاندنی . رجوع به کوچاندنی شود.
-
کوچ کننده
لغتنامه دهخدا
کوچ کننده . [ کو ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) رحلت کننده . مهاجرت کننده . رجوع به کوچ کردن و کوچ شود.
-
کوچ نشین
لغتنامه دهخدا
کوچ نشین . [ ن ِ ](نف مرکب ) کوچ نشیننده . مهاجر. مستعمره نشین . || (اِ مرکب ) محل کوچ . مرکز مهاجرت . مستعمره . (فرهنگ فارسی معین ). کلنی .
-
گردنه ٔ کوچ
لغتنامه دهخدا
گردنه ٔ کوچ . [ گ َ دَ ن َ ی ِ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه اصفهان به سلطان آباد میان وارچین و حسن آباد، واقع در 250900گزی اصفهان .
-
دشت کوچ
لغتنامه دهخدا
دشت کوچ . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت . سکنه ٔ آن 299 تن . آب آن از رودخانه ٔ شور. محصول آنجا غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
باب کوچ
لغتنامه دهخدا
باب کوچ . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سرشک بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت در 36هزارگزی شمال باختری ساردوئیه ، 9هزارگزی شمال راه مالرو بافت - ساردوئیه . سکنه یک خانوار. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).