کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوه و بیابان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کوة
لغتنامه دهخدا
کوة. [ ک ُوْ وَ ] (ع اِ) به لغت حبشه ، مشکاة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
گنبدین کوه
لغتنامه دهخدا
گنبدین کوه . [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) نام قلعه ٔ محکمی است در خراسان : دژگنبدین کوه تا خربنه دژ لاژوردین ز بهر بنه .فردوسی .
-
کرجی کوه
لغتنامه دهخدا
کرجی کوه . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از ده های بلده در ناحیه ٔ تنکابن مازندران . (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 142).
-
کوه قاف
لغتنامه دهخدا
کوه قاف . [ هَِ ] (اِخ ) رجوع به قاف شود.
-
کوه نوح
لغتنامه دهخدا
کوه نوح . [ هَِ ] (اِخ ) رجوع به آرارات شود.
-
کوه آب
لغتنامه دهخدا
کوه آب . (اِخ ) دهی از دهستان ده پیر که در بخش حومه ٔ شهرستان خرم آباد واقع است . 120 تن سکنه دارد که از طایفه ٔپیرالوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کوه باش
لغتنامه دهخدا
کوه باش . (نف مرکب )که جای در کوه دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): قوعلة؛ عقاب کوه باش . (منتهی الارب ، یادداشت ایضاً).
-
کوه بالا
لغتنامه دهخدا
کوه بالا. (اِ مرکب ) به ارتفاع کوه . به بلندی کوه : ببخشید چندانش از گونه گون شده توده یک کوه بالافزون .اسدی .
-
کوه بر
لغتنامه دهخدا
کوه بر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) سنگتراش در کوه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کوه برکوه
لغتنامه دهخدا
کوه برکوه . [ ب َ ] (اِ مرکب ) عنبر مطبق را گویند وآن نوعی از عنبر است که طبقه بر طبقه بر روی هم نشسته است ، مانند کوه . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از عنبرکه طبقه طبقه بر روی هم نشسته است . (ناظم الاطباء). عنبر تر. عنبر مطبق . (یادداشت به خط مرحوم دهخ...
-
کوه بنه
لغتنامه دهخدا
کوه بنه . [ ب ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که 331 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
کوه بیستون
لغتنامه دهخدا
کوه بیستون . [ هَِ ] (اِخ ) رجوع به بیستون شود.
-
کوه در
لغتنامه دهخدا
کوه در. [ دَ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کوه رابدرد. کوه شکاف . (از فرهنگ فارسی معین ) : نوک سنان کوه در سینه دوز اواز بازوی سپهر کمانکش سپر گشاد.(جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).
-
کوه زای
لغتنامه دهخدا
کوه زای . (نف مرکب ) کوه زا. رجوع به کوه زا شود.
-
کوه زایی
لغتنامه دهخدا
کوه زایی . (حامص مرکب ) (اصطلاح زمین شناسی ) حرکات پوسته ٔ جامد زمین که موجب پیدایش کوهها شود. (فرهنگ فارسی معین ).