کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کومش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کومش
لغتنامه دهخدا
کومش . [ ک َ م ِ ] (اِخ ) قومس : ناحیتی است [ از دیلمان به طبرستان ] میان ری و خراسان بر راه حجاج و اندر میان کوههاست و این ناحیت آبادان و بانعمت است و مردمانی جنگی و از وی جامه ٔ کنیس خیزد و میوه هایی که اندر همه ٔ جهان چنان نباشد و از آن به گرگان و...
-
کومش
لغتنامه دهخدا
کومش . [ م ِ ] (ص ،اِ) چاه جوی و کنکن را گویند که چاه کن باشد. (برهان )(آنندراج ). چاه جوی و کنکن و چاه کن . (ناظم الاطباء). مقنی . کاریزکن . چاه کن . (فرهنگ فارسی معین ). کموش . کمانه . مقفی . کاریزکن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
کموش
لغتنامه دهخدا
کموش . [ ک ُ ] (ص ، اِ) کومش . مقنی . کاریزکن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کومش شود.
-
کومس
لغتنامه دهخدا
کومس . [ ک َ م ِ ] (اِخ ) قومس . (انساب سمعانی ). رجوع به قومس و کومش شود.
-
فرمس
لغتنامه دهخدا
فرمس . [ ف َ م ُ ] (اِخ ) به زبان فرس قدیم نام شهر دامغان است . (برهان ). مصحف قومس است . (یادداشت به خط مؤلف ). مصحف قومس و قومس معرب کومش است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به کومش و قومس شود.
-
کاریزکن
لغتنامه دهخدا
کاریزکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) مقنی و کاونده . (ناظم الاطباء). کمانه . کومش . قَناء. کاریزگر.
-
قومش
لغتنامه دهخدا
قومش . [ م ِ ] (ص ، اِ) کومش . مقنی . (فرهنگ فارسی معین از تاریخ قم ص 42).
-
کنیس
لغتنامه دهخدا
کنیس . [ ] (اِ) جامه ٔ زربفت .(مهذب الاسماء) : از ناحیت کومش به دیلمان جامه های کنیس خیزد. (حدود العالم چ دانشگاه ص 146).
-
زربافت
لغتنامه دهخدا
زربافت . [ زَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) زربفت . (فرهنگ فارسی معین ). زربافته . به زر بافته : و از آمل گلیم سپید کومش و گلیم دیلمی زربافت و دستارچه ٔ زربافت گوناگون خیزد. (حدود العالم ). رجوع به زربفت و ماده ٔ قبل شود.
-
کماسه
لغتنامه دهخدا
کماسه . [ ک ُ س َ / س ِ ] (ص ، اِ) کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان ). کاریز کن . (آنندراج ). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: «کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند» و به این معنی «کماسه » تصحیفی است از «کمانه ، کار...
-
مقنی
لغتنامه دهخدا
مقنی . [ م ُ ق َن ْنی ] (ع ص ، اِ) کاریزگر. (دهار). کاریزکننده . (غیاث ). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند. (ازانساب سمعانی ). دانای مواضع آب در زمین و کننده ٔ کاریز. (ناظم الاطباء). کاریزکنه . کاریزکن . کان کن . کن کن . چاه کن . چاه جو. اَب...
-
حجاج
لغتنامه دهخدا
حجاج . [ ح ُج ْ جا ] (ع ص ، اِ) ج ِ حاج ّ. (منتهی الارب ). حاجیان . حج کنندگان : کومش ، ناحیتی است میان ری و خراسان بر راه حجاج . (حدود العالم ). دعاء حجاج و نفرین مظلومان در تشویش کار و تهییج اسباب خذلان ... مؤثر آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). فی الج...
-
زادرا کرت
لغتنامه دهخدا
زادرا کرت . [ ک َ ت َ ] (اِخ ) استراباد کنونی یا (بطوری که تصور شده است ) نام دیگر شهر سی رنکس است که در حدود شهر استراباد بوده و در داستان لشکرکشی اسکندر بگرگان از آن نام برده شده است . مؤلف ایران باستان آرد: از ولایت دامغان (کومش ) سه راه به استرا...
-
این
لغتنامه دهخدا
این . (ضمیر، ص ) ضمیر اشاره برای نزدیک . مقابل آن . ج ، اینها، اینان . (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ اشاره که بدان به شخص یا شی ٔ حاضر اشاره میکنند. و چون این کلمه پس از موصوف واقع و موصوف بآن اضافه شود الفش در درج ساقط گردد. (از ناظم الاطباء). پهلوی ،...