کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوشا
لغتنامه دهخدا
کوشا. (نف ) جد و جهد کننده و کوشش نماینده . (ناظم الاطباء). کوشنده . سعی کننده . مقابل تنبل و کاهل . (فرهنگ فارسی معین ). ساعی . جاهد. جادّ. مُجِدّ. جهدکننده در کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به هر کار کوشا بباید بدن به دانش نیوشا بباید شدن .فردو...
-
جستوجو در متن
-
ناکوشا
لغتنامه دهخدا
ناکوشا. (ص مرکب ) غیرساعی . تنبل . که فعال و ساعی و کوشا نیست . مقابل کوشا.
-
سارع
لغتنامه دهخدا
سارع . [ رِ ] (ع ص ) مبادرت کننده . (منتهی الارب ). || کوشا. (منتهی الارب )
-
پرهمت
لغتنامه دهخدا
پرهمت . [ پ ُ هَِ م ْ م َ ] (ص مرکب ) بزرگ همت . جوانمرد. دلیر. باعزم . کوشا. پرخواهش . قوی . پراستقامت .
-
جاحش
لغتنامه دهخدا
جاحش . [ ح ِ ] (ع ص ) خراشنده ٔ پوست و بازبرنده ٔ آن . || ستم کننده . || کوشش کننده . کوشا. (از منتهی الارب ).
-
مکلل
لغتنامه دهخدا
مکلل . [ م ُ ک َل ْ ل ِ / ل َ ] (ع ص ) رجل مکلل ؛ مرد کوشا و جدکننده درکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد کوشنده . جهدکننده در کار و ساعی و زحمت کش . (ناظم الاطباء). جمل مکلل ؛ شتر نر کوشا. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
-
فراوی
لغتنامه دهخدا
فراوی . [ ف َ ] (اِخ ) محمدبن قاسم ، مکنی به ابونعیم . از حمیدبن زنجویه و جز او حدیث شنید. ابواسحاق محمدبن یحیی و جز او از وی روایت کنند. وی در عبادت کوشا بود. (از معجم البلدان ).
-
کوشایی
لغتنامه دهخدا
کوشایی . (حامص ) جد. جهد. سعی . کوشش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوشا بودن : سدیگر چو کوشایی ایزدی که از جان پاک آید و بخردی .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 8 ص 2537).
-
چخان
لغتنامه دهخدا
چخان . [ چ َ ] (نف ، ق ) ستیزه کنان . (برهان ) (آنندراج ). ستیزه کننده . (ناظم الاطباء). ستیزه کننده میباشد. (انجمن آرا). آنکه ستیزه کند. || سعی کنان . (برهان ). سعی و جهد کننده . (ناظم الاطباء). کوشا و ساعی .
-
چخنده
لغتنامه دهخدا
چخنده . [ چ َ خ َ دَ / دِ ] (نف ) آنکه میچخد. کوشش کننده . سعی کننده . کوشا. ساعی . || ستیزه کننده .خصومت گر. دشمنی کننده . ستیزه جو. ستیزه گر. || آنکه بر روی کسی جستن کند. جستن کننده بر روی دیگری . || دم زننده . رجوع به چخ و چخیدن شود.
-
چغان
لغتنامه دهخدا
چغان . [ چ َ ] (نف ) شخصی را گویند که در کارها سعی و کوشش تمام داشته باشد. (برهان ). کسی که بقدر مقدور کوشش کند و جاهد و ساعی و محنت کش باشد. (ناظم الاطباء). شخص کوشش کننده . (فرهنگ نظام ). چغانه . مردم کوشا و ساعی .و رجوع به چغانه شود. || مطلق سعی ک...
-
کوشه
لغتنامه دهخدا
کوشه . [ ش َ / ش ِ ] (ص ) به معنی کوشیده و سعی و جهد نموده و به دست آورده باشد. (برهان ). تلاش شده و کوشیده و سعی و جهد نموده و به دست آورده و شکارشده . (ناظم الاطباء). رشیدی «کوشه » را مترادف «کوشا» و کوشان را به معنی کوشنده آورده بدون شاهد. جهانگیر...
-
نیوشا
لغتنامه دهخدا
نیوشا. (نف ) شنوا. شنونده و فهم کننده و یادگیرنده . (برهان قاطع). درک کننده . (ناظم الاطباء). گوش دهنده . نغوشا. (فرهنگ لغات شاهنامه ). نغوشاک . (فرهنگ فارسی معین ) : به هر کار کوشا بباید بدن بدانش نیوشا بباید شدن . فردوسی .بدو گفت آنکس که کوشاتر است...
-
آهنگی
لغتنامه دهخدا
آهنگی . [ هََ ] (ص نسبی ) در بیت ذیل شاید بمعنی کوشا و مجدّ و ساعی باشد : همان کودکش را بفرهنگیان سپردی [ اردشیر ] چو بودی ز آهنگیان بهر برزنی بر، دبستان بدی همان جای آتش پرستان بدی . فردوسی .و شاید تأیید میکند این حدس را دو بیت زیرین : چو هنگام فره...