کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوتک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوتک
لغتنامه دهخدا
کوتک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان پیشین است که در بخش راسک شهرستان ایرانشهر است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوتک
لغتنامه دهخدا
کوتک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودبار است که در بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کوتک
لغتنامه دهخدا
کوتک . [ ت َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان است و 130 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کوتک
لغتنامه دهخدا
کوتک . [ ت َ ] (ترکی ، اِ) کُتَک . چوبدستی . عصا. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : بعضی را به چوب و کوتک تأدیب نموده و پاشا را از آن جهل و بدمستی ملامت کرده . (عالم آرا ص 776 از فرهنگ فارسی معین ). || دسته ٔ هاون . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی مع...
-
واژههای مشابه
-
کوتک زدن
لغتنامه دهخدا
کوتک زدن . [ ت َ زَ دَ ] (مص مرکب ) کتک زدن . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کتک زدن شود.
-
کوتک خوردن
لغتنامه دهخدا
کوتک خوردن . [ ت َ خوَر / خُر دَ ] (مص مرکب ) کتک خوردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کتک خوردن شود.
-
کوتک خورده
لغتنامه دهخدا
کوتک خورده . [ ت َ خوَر / خُر دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کتک خورده .(فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کتک و کتک خورده شود.
-
کوتک زده
لغتنامه دهخدا
کوتک زده . [ ت َ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کتک زده . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کتک زده شود.
-
جستوجو در متن
-
هلوایی
لغتنامه دهخدا
هلوایی . [ هََ ل ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش میناب شهرستان بندرعباس که 50 تن سکنه دارد. آب آن از چاه و محصول عمده اش خرماست . مزارع کهنک ، آبشوری و کوتک جزو این ده است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
کتک
لغتنامه دهخدا
کتک . [ ک ُ ت َ / ک ُ ] (اِ) کوتک . چوبدست قلندران . (فرهنگ سروری ) (آنندراج ). چوبدستی . عصا. (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مردم کرمانشاه ، چوب ستبر. چوب ستبر برای زدن مجرم . چماق . دَگَنَک . (یادداشت مؤلف ) : هر که ز اتباع تو سرکشد از قلندری تخته ٔ شر...
-
کوتاه
لغتنامه دهخدا
کوتاه . (ص ) مقابل دراز. (آنندراج ). قصیر و کم طول . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کوته . (فرهنگ فارسی معین ). با آمدن ، بودن ، شدن ، کردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).اوستا، کوتکه . پهلوی ، کوتک (کودک ). ارمنی ، کوتک (کوچک ). (از حاشیه...
-
کودک
لغتنامه دهخدا
کودک . [ دَ ] (ص ) کوچک . صغیر. (فرهنگ فارسی معین ). پهلوی ، کوتک بمعنی صغیر. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). صورت دیگر آن کوچک است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوچک شود. || (اِ) طفل و بچه خواه پسر باشد و یا دختر. (ناظم الاطباء). فرزندی که به ح...