کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کوبین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کوبین
لغتنامه دهخدا
کوبین . (اِ مرکب ) چیزی بود که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنند و در تنگ تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید. (لغت فرس اسدی ). ظرفی باشد مانند کفه ٔ ترازو که از برگ خرما یا از نی بافند و به عربی معدل گویند و استادان روغن گیر مغزهای کوفته...
-
جستوجو در متن
-
کوپین
لغتنامه دهخدا
کوپین . (اِ مرکب ) کوبین .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوبین شود.
-
کعدل
لغتنامه دهخدا
کعدل . [ ک ِ دَ ] (ع اِ) کوبین . سله ٔ روغن . زنبیل روغن . چپین . (دهار). ج ، کعادل . (این لغت در مآخذ دیگر نیست و در برهان ذیل کوبین ، معدل آمده است و آنهم در لغتها دیده نشد).
-
کورابین
لغتنامه دهخدا
کورابین . (اِ مرکب ) بمعنی کوبین باشد و آن ظرفی است مانند کفه ٔترازوی بزرگ که از برگ خرما یا از لیف خرما یا از نی بافند و روغن گران مغزهای کوفته را در آن کنند و در شکنجه درآرند تا روغن از آن برآید آن را به عربی معدل خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم ...
-
ارزبه
لغتنامه دهخدا
ارزبه . [ اِ زَب ْ ب َ ] (ع اِ) کلوخ کوب . تخماق کلوخ کوب آهن یا عام است . (منتهی الأرب ). کوبین که به آن چیزی را کوبند.
-
فرزندگان
لغتنامه دهخدا
فرزندگان . [ ف َ زَ ] (اِ) فرزند. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مفرد و به معنی فرزند است مثل خدایگان و دوستگان . (یادداشت به خط مؤلف ) : وانگهی فرزندگانت گازری سازد زتوشوید و کوبد تو رادر زیر کوبین زرنگ .؟
-
معصرة
لغتنامه دهخدا
معصرة. [ م ِ ص َ رَ ] (ع اِ) تخته ٔ روغنگر. کوبین . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه در وی انگور فشارند تا آب وی برآید. چرخشت . ج ، معاصر. (ناظم الاطباء). مِعصَر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ظرفی است که در آن انگور و جز آن فشرده شود...
-
تات
لغتنامه دهخدا
تات . (حرف اضافه + ضمیر) از «تا» و ضمیرمتصل بمعنی «تاترا» ضمایر متصل که به اسم و فعل متصل می شوند گاهی در ضرورت شعری که جمله مقلوب می شود بحرف (نظیر: تا، اگر، از) نیز متصل گردند : دردستانی کن و درماندهی تات رسانند بفرماندهی . نظامی .که دراصل چنین است...
-
قفعة
لغتنامه دهخدا
قفعة. [ ق َ ع َ ] (ع اِ) زنبیل خرد بی گوشه از برگ خرما، یا خنور خرما، یا آوندی است گرد که در آن خرمای تر و جز آن چینند. (منتهی الارب ). شی ٔ کالزبیل من خوص بلا عروة، و قیل قفة واسعةالاسفل ضیقةالاعلی ، و قیل جلة التمر، و فی اللسان «الجلة بلغة الیمن یح...
-
گازری
لغتنامه دهخدا
گازری . [ زُ / زَ ] (حامص ) رخت شویی . کار گازر. شغل گازر. قصارت . (دهار). قصار. (منتهی الارب ) : گازری از بهر چه دعوی کنی چون که نشویی خود دستار خویش . ناصرخسرو.به صابون دین شوی مر جانت رابیاموز کاین بس نکو گازری است . ناصرخسرو.وآنگهی فرزند گازر گاز...
-
وانگهی
لغتنامه دهخدا
وانگهی . [ گ َ ] (ق مرکب ) سپس . (یادداشت مرحوم دهخدا). پس . پس از آن . بعد : بدو گفت شیرین که دادم نخست بده وانگهی جان من پیش تست . فردوسی .چرخش ز زرِّ زرد کنی وانگهی در اودندانه ٔ بلورین گردش فروکنی . منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 129).وانگهی بر طری...
-
مطرقه
لغتنامه دهخدا
مطرقه . [ م ِ رَ ق َ ] (ع اِ) خایسک آهنگران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پتک و چکش آهنگران که به هندی هتورا و گهن گویند. (غیاث ). خایسک . (مهذب الاسماء) (لغت نامه اسدی ) (زمخشری ). چکوچ . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چکش . کوبیازه و کوبین و خایسک آهنگری و ...
-
خجسته ٔ سرخسی
لغتنامه دهخدا
خجسته ٔ سرخسی . [ خ ُ ج َ ت َ ی ِ س َ رَ ] (اِخ ) وی یکی از شاعران قرن چهارم و دوره ٔ سامانیان بوده زیرا که اشعار وی در فرهنگ اسدی آمده است و در تذکره ها نامی ازو نیست . (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1147). اینک ابیات او منقول از فرهنگ ...
-
الویر
لغتنامه دهخدا
الویر. [ ] (اِخ ) دهی است از بخش خرقان شهرستان ساوه در 7 هزارگزی شمال خاوری خرقان . در کوهستان واقع و سردسیر است . سکنه ٔ آن 1522 تن شیعه هستند که به فارسی و لهجه ٔ تاتی و ترکی سخن میگویند. آب آن از قنات و زهاب و رودخانه ٔ محلی و محصول آن غلات ، سیب ...