کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کواز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کواز
لغتنامه دهخدا
کواز. [ ک َ ] (اِ) تنگ را گویند و آن کوزه ای باشد سرتنگ و گردن کوتاه که مسافران با خود دارند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). مصحف کراز است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به کراز شود. || چوبدستی که خر و گاو بدان برانند. (برهان ) (از ناظم ال...
-
کواز
لغتنامه دهخدا
کواز. [ ک َوْ وا ] (ع ص ) آنکه کوزه های سفالی می سازد. (از انساب سمعانی ). کوزه گر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای همآوا
-
کواذ
لغتنامه دهخدا
کواذ. [ ک ُ ] (اِخ ) کواد. غباد. قباد. رجوع به این سه کلمه شود.
-
جستوجو در متن
-
کوزه فروش
لغتنامه دهخدا
کوزه فروش . [ زَ / زِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه کوزه و مانند آن می فروشد. (ناظم الاطباء). کَوّاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ناگاه یکی کوزه برآورد خروش کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش .خیام .
-
کوازه
لغتنامه دهخدا
کوازه . [ ک َ زَ / زِ ] (اِ) به معنی اول کواز است که تنگ مسافران باشد. (برهان ). به معنی کوزه ای است سرتنگ که مسافران برای خوردن آب با خود دارند. (آنندراج ). تنگ آبخوری گردن کوتاه مسافران . (ناظم الاطباء). مصحف کرازه است . (حاشیه برهان چ معین ). و رج...
-
کوزه گر
لغتنامه دهخدا
کوزه گر. [ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) کلال را گویند و آنکه کوزه ها سازد. (آنندراج ). سفالگر و خزاف و آنکه کوزه می سازد. (ناظم الاطباء). کسی که کوزه سازد. (فرهنگ فارسی معین ). کلال . کواز. فخاری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دی کوزه گری بدیدم اندر بازا...
-
چوبدستی
لغتنامه دهخدا
چوبدستی . [ دَ] (اِ مرکب ) چوبدست . عصا. (دهار) (ناظم الاطباء). ازربه . باهو. تکا. رمیر. سلاح . عر زحلة. قریة. قصید. قصیده . قناة. کواز. تیخه . (منتهی الارب ). مرزبه . (دهار). مطواح . مقدعه . منسة. منساة. منساس . نجا. نفعه . وقام . هادیه . هراوه . (م...