کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
که نورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
که نورد
لغتنامه دهخدا
که نورد. [ ک ُه ْ ن َ وَ ] (نف مرکب ) کوه نورد. کوه پیما. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نورد شود.
-
واژههای مشابه
-
که که زدن
لغتنامه دهخدا
که که زدن . [ ک ُه ْ ک ُه ْ زَدَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، سرفه ٔ شدید و بسیار کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کُهّه زدن .
-
که بر
لغتنامه دهخدا
که بر. [ ک ُه ْ ب ُ ] (نف مرکب ) کوه بر. که کوه را قطع کند. که راههای کوهستانی را قطع و طی کند : معجزه باشد ستاره ساکن و خورشیدپوش نادره باشد سماری که بر و صحراگذار.فرخی .
-
که پلت
لغتنامه دهخدا
که پلت . [ک ُه ْ پ ُ ل ُ ] (اِ) کرب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های درخت افرا. رجوع به کرب شود.
-
که پیکر
لغتنامه دهخدا
که پیکر. [ ک ُه ْ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) مخفف کوه پیکر است که فیل و اسب قوی هیکل باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوه پیکر و پیل و اسب قوی پیکر. (ناظم الاطباء). انسان یا حیوانی بزرگ جثه و تنومند : تهمتن یکی گرز زد بر سرش که خم گشت بالای که پیکرش . فردوس...
-
که خوار
لغتنامه دهخدا
که خوار. [ ک َه ْ خوا /خا ] (نف مرکب ) کاه خوار. که کاه خورد. که خوراک وی کاه باشد چون اسب و استر و دیگر ستوران : ز علم بهره ٔ ما گندم است و بهر تو کاه گمان مبر که چو تو ما ستور که خواریم .ناصرخسرو.
-
که ریزه
لغتنامه دهخدا
که ریزه . [ک َه ْ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) کاه ریزه . ریزه ٔ کاه . خرده ٔ کاه . پر کاه . پره ٔ کاه . پره ٔ خرد کاه : کز وجه زمین بوس ز دیوان سرایت که ریزه ربایند به بیجاده ٔ جاذب .سوزنی .
-
که کوب
لغتنامه دهخدا
که کوب . [ ک ُه ْ ] (اِخ ) فرهاد را گویند که عاشق شیرین بوده . (برهان )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به کوه کوب شود.
-
که کوب
لغتنامه دهخدا
که کوب . [ ک ُه ْ ] (نف مرکب ) کنایه از اسب و شتر باشد. (برهان ) (آنندراج ). اسب و شتر. (ناظم الاطباء). رجوع به کوه کوب شود.
-
که گیلویی
لغتنامه دهخدا
که گیلویی . [ ک ُه ْ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) قسمی موسیقی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
که نوردی
لغتنامه دهخدا
که نوردی . [ ک ُه ْ ن َ وَ ] (حامص مرکب ) کوه نوردی . کوه پیمایی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوه نوردی شود.
-
گاهی که
لغتنامه دهخدا
گاهی که . [ ک ِ ] (حرف ربط مرک-ب ) وقت-ی ک-ه . عن-د.
-
که زدن
لغتنامه دهخدا
که زدن . [ ک ُه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، سرفه ٔ بسیار کردن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پیل که
لغتنامه دهخدا
پیل که . [ ک ِ ] (اِخ ) دهی کوچک از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 45 هزارگزی جنوب باختری ایستگاه راه آهن سپید دشت و 12 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، دارای 36 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).