کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهول پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کهول
لغتنامه دهخدا
کهول . [ ک َ ] (ع اِ) تننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عنکبوت . (محیط المحیط)(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ماده ٔ بعد شود. || (ص ) مردی که در ریش او موهای سیاه و سفید باشد. (آنندراج ) (از غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دو ماده ٔ ...
-
کهول
لغتنامه دهخدا
کهول . [ ک َهَْ وَ ] (ع اِ) تننده ، یا نوعی از آن . (منتهی الارب ). عنکبوت . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). رجوع به معنی اول ماده ٔ قبل شود.
-
کهول
لغتنامه دهخدا
کهول . [ ک ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : انبیااند بدانگاه که پیران وکهولندحکمااند از آن وقت که اطفال و صغارند. ناصرخسرو.و شیوخ و کهول از سرمستی دست بسته شده . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به کَهْل شود.
-
کهول
لغتنامه دهخدا
کهول . [ ک ُ ] (ع مص ) کهل گردیدن ، و کاهل اسم فاعل است از آن ، و یا ثلاثی مجرد آن ، فعل مرده ای است . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). صاحب منتهی الارب در ذیل اکتهال آرد: کهل گردیدن و دومو شدن ، و هکذا قالوا و لایقال کهل من المجرد.
-
جستوجو در متن
-
عبقر
لغتنامه دهخدا
عبقر. [ ع َ ق َ] (اِخ ) موضعی است که اعراب گمان برند پریان بسیار در آنجا هستند. لبید گوید: کهول و شبان کجنة عبقر. (اقرب الموارد) (المنجد). || موضعی است بسیارپری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از معجم البلدان ).
-
دبوسیه
لغتنامه دهخدا
دبوسیه . [ دَ سی ی َ ] (اِخ ) دهی است به صغد سمرقند. (منتهی الارب ). قریه ای است از اعمال سغد میان سمرقند بخارا. شهرکیست کوچک از اعمال صغد در ماوراءالنهر. (معجم البلدان ) دبوسه . از مضافات سمرقند و به پنج فرسنگی ربنجن است : شحنه ٔ بخارا به دبوسیه ٔ س...
-
قشلاق بختیار
لغتنامه دهخدا
قشلاق بختیار. [ ق ِ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه واقع در 84 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 7 هزارگزی خاور شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . موقع جغرافیایی آن دره و هوای آن معتدل است . سکنه ٔ آن 148 تن است . آب آن از رودخانه ٔ ک...
-
حمیدة
لغتنامه دهخدا
حمیدة. [ ح َ دَ ] (اِخ ) بنت نعمان بن بشیر انصاری شاعر است . وی زن خالدبن مهاجربن خالدبن ولید بوده . خالد آنگاه که بسوی عبدالملک بدمشق بیامد، حمیده را بزنی بگرفت و او درباره ٔ وی بگفت :نکحت المدینی اذا جأنی فیالک من نکحة غاویةکهول دمشق و شبانهااحب ا...
-
حصافت
لغتنامه دهخدا
حصافت . [ ح َ ف َ ] (ع اِمص ) استواری خرد. استوارخرد شدن . خردمندی . تمام خرد شدن . (دهار). محکم عقل بودن . استواری عقل . (غیاث ). محکمی عقل . جودت رای .متانت رای . تمام خردی . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). قوی رایی . تمام خرد و قوی رای شدن . تمام خرد...
-
شاب
لغتنامه دهخدا
شاب . [ شاب ب ] (ع ص ) جوان از وقت بلوغ تا سی وچهار سال . (دهار). مرد جوان . شباب بفتح جمع و منه الحدیث : سیدا شباب اهل الجنة، و بجز این کلمه فاعل بر وزن فعال جمع بسته نمیشود. و به شبان به ضم و شبیه بتحریک نیز جمع بسته میشود. (منتهی الارب ). و آن بزر...
-
کهل
لغتنامه دهخدا
کهل . [ ک َ ] (ع ص ) مرد نه پیر نه جوان . (ترجمان القرآن ). دوموی . دومویه . نیم عمر. میانه سال . (زمخشری )(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد سیاه سپیدموی باوقار، یا مرد میانه سال ، یا آنکه از سی و سی وچهار درگذشته باشد تا پنجاه ویک رسیده باشد. گوین...
-
صحابة
لغتنامه دهخدا
صحابة. [ ص َ ب َ ] (اِخ ) یاران پیغمبر (ص ). کسانی که درک حضور پیغمبراسلام را کرده اند. و در نفایس الفنون آرد: صحابه به اعتبار سبقت اسلام و هجرت و وفور علم و فضیلت و کثرت ملازمت و روایت ، و حضور در مقامات فاضله دوازده طبقه اند. و مشهور چنان است که عد...