کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهتر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کهتر
لغتنامه دهخدا
کهتر. [ ک ِ ت َ ] (ص تفضیلی ) به معنی کوچکتر باشد، چه «که » به معنی کوچک و خرد باشد. (برهان ) (آنندراج ). کوچکتر و خردتر. (ناظم الاطباء). اصغر. مقابل مهتر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پس شیرین را گفت او را برهنه کن تا همه ٔ اندام وی بنگرم . او ر...
-
کهتر
لغتنامه دهخدا
کهتر. [ ک ُ ت ُ ] (اِ) درختچه ای است در کارواندر نزدیک خاش و در ارتفاع 1400 گزی یافت شده است . هلو کوهی . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). درختی است از تیره ٔ ساپنداسه ها و از رده ٔ دولپه ایهای جداگلبرگ که در بلوچستان و اطراف خاش روید. (فرهنگ فارسی مع...
-
واژههای مشابه
-
خرس کهتر
لغتنامه دهخدا
خرس کهتر. [ خ ِ س ِ ک ِ ت َ ] (اِخ ) دب اصغر. خرس کوچک . رجوع به دب اصغر شود : غنوده از پس او خرس مهترچو بچه پیش او در خرس کهتر.(ویس و رامین ).
-
جستوجو در متن
-
خردیکک
لغتنامه دهخدا
خردیکک . [ خ ُ ک َ ] (ص مصغر) کوچکتر. کهتر. خردتر. اصغر.(از ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ شعوری ص 397 شود.
-
داداشی
لغتنامه دهخدا
داداشی . (اِ) در زبان اطفال ، برادر و بیشتر خطابی است که خواهران و برادران کهتر برادر مهتر را کنند.
-
هزبراوژن
لغتنامه دهخدا
هزبراوژن . [ هَِ زَ اَ / اُوژَ ] (نف مرکب ) شیرکش . هزبرافکن . شجاع : مرا بخت از این هردو فرخ تر است که پیل هزبراوژنم کهتر است . فردوسی .رجوع به هزبر شود.
-
تاق
لغتنامه دهخدا
تاق .(اِخ ) ابن اغوزخان فرزند کهتر اغوزخان ، از آباء سلاطین ترک است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 9 شود.
-
ژولی
لغتنامه دهخدا
ژولی . (اِخ ) نام دختر امپراطور تیتوس و ماریکا فورنیلا. متولد در حدود سال 65 م . وی زوجه ٔ فلاویوس سابینوس پسر کهتر وسپازیان بود.
-
پای پیش نهادن
لغتنامه دهخدا
پای پیش نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) (... ازکسی ) بر او مقدّم شدن . از وی برتر شدن : بسال است کهتر فزونیش بیش از آن مهتران او نهد پای پیش .فردوسی .
-
کهی
لغتنامه دهخدا
کهی . [ک ِ ] (حامص ) کوچکی . خردی . صغر. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قلم جدا کند ای شاه کهتر از مهتربه کوتهی و درازی مدان کهی و مهی .ناصرخسرو (از امثال و حکم ص 451).
-
پیشکش کردن
لغتنامه دهخدا
پیشکش کردن . [ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقدیم کردن . هدیه کردن کهتر چیزی را بمهتر : دستارچه ای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که تراست . حافظ.رجوع به پیشکش و شواهد آن شود.
-
معما
لغتنامه دهخدا
معما. [ م َ ع َ ] (ع حرف ربط مرکب ) با آنکه . با وجود اینکه : چون عبدالمطلب بمرد وصایت ها به عباس کرد معما که او کهتر بود به سال از یازده پسر که او را بودند. (کتاب النقض ص 544).
-
معتصم
لغتنامه دهخدا
معتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) معتصم باﷲ : آنچه این مهتر دهد روزی به کهتر شاعری معتصم هرگز به عمراندر نداد و مستعین . منوچهری .کجا شده ست چو هارون و بعد او مأمون کجاست معتصم و معتضدکجاست دگر.ناصرخسرو.