کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کهان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک َ ] (اِ) به معنی جهان باشد، و آن را کیهان نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). مخفف کیهان یعنی جهان . (فرهنگ رشیدی ). بر وزن و معنی جهان است که عالم و دنیا و روزگار باشد، و مخفف کیهان هم هست که آن نیز به معنی جهان است . (برهان ) (آنندراج ). جهان...
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک َهَْ ها ] (ع ص ) کثیرالکهانة. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهانة و کهانت شود.
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ِ ] (اِ) جمع «که » است که به معنی کوچکان و خردان باشد. (برهان ) (آنندراج ) : به گرد اندرش روستاها بساخت چو آبادکردش کهان را نشاخت . فردوسی .- کهان و مهان ؛ همگی . همه ٔ مردم . عموم ناس . قاطبةً : کهان و مهان خاک را زاده ایم به ناکام تن مر...
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ُ ] (ق ) در حال کهیدن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کهیدن شود.
-
کهان
لغتنامه دهخدا
کهان . [ ک ُهَْ ها ] (ع اِ) ج ِ کاهن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ِ کاهن ، به معنی فالگوی . (آنندراج ). ج ِ کاهن . فالگویان . پیشگویان . (فرهنگ فارسی معین ) : اندروقت سحره و کهان خود را بخواند. (تاریخ سیستان ). و رجوع به کاهن ش...
-
واژههای مشابه
-
ده کهان
لغتنامه دهخدا
ده کهان . [ دِه ْ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 5700هزارگزی جنوب باختری کهنوج . سکنه ٔ آن 1500 تن . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
منکری
لغتنامه دهخدا
منکری . [ م ُ ک ِ ] (حامص ) اصرار در انکار. (ناظم الاطباء). حالت انکار. نپذیرفتن . قبول نداشتن : گر کهان مه شدند خاقانی تو در ایشان به منکری منگر.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 885).
-
امیری بالا
لغتنامه دهخدا
امیری بالا. [ اَ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد با 510 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کهان و محصول آن غلات ، برنج ، حبوب ، لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
امیری پایین
لغتنامه دهخدا
امیری پایین . [ اَ ی ِ پا ] (اِخ ) دهی است از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد با 390 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کهان و محصول آن غلات ، برنج ، حبوب ، لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
امیربیگی
لغتنامه دهخدا
امیربیگی . [ اَ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) دهی است از بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد با 180 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ کهان و محصول آن غلات ، حبوب ، لبنیات و پشم است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
که
لغتنامه دهخدا
که . [ ک ِه ْ ] (ص ) به معنی کوچک باشد. (برهان ). به معنی کوچک . ضد «مِه » که بزرگ است ، و کهین و کهینه و کهتر بر این قیاس و کهان جمع. (آنندراج ). مردم خرد و کوچک ، مقابل «مه » که مردم بزرگ باشد. ج ، کهان . (ناظم الاطباء). اوستایی ، «کسیائو» (کوچک )....
-
فرجة
لغتنامه دهخدا
فرجة. [ ف ُ / ف ِ / ف َ ج َ ] (ع اِمص ) رهایی از غم و اندوه . (منتهی الارب ). تفصی از هم و غم وخلاص از دشواری : هو لک فرجة؛ أی فرج . (اقرب الموارد). از تنگی و دشواری بیرون شدن . (غیاث ) : بلکه بهر میهمانان و کهان که به فرجه وارهند از اندهان .مولوی .
-
دردزدیدن
لغتنامه دهخدا
دردزدیدن . [ دَ دُ دی دَ ] (مص مرکب ) دزدیدن .- تن یا سر دردزدیدن ؛ دور کردن آن . عقب بردن آن : تن خویش از سر کهان دردزدجان خویش از می مهان پرور. سنایی .ز خاک پای مردان کن چون تخت حاسبان تاجت وگر تاج زرت بخشند سر دردزد و مستانش .خاقانی .