کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کن و واکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کن و واکن
لغتنامه دهخدا
کن و واکن . [ ک َ وَ ک َ / ک َ ن ُ ک َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جامه ای شبیه شور و واشور: «کن و واکن ندارد»؛ تنها جامه ٔ او آن است که به بر دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
واژههای مشابه
-
گستاخ کن
لغتنامه دهخدا
گستاخ کن . [ گ ُ ک ُ ] (نف مرکب ) جسورکننده . دلیرکننده . پرروکننده . بی شرم کننده .- لهو گستاخ کن : نباید کز آن لهو گستاخ کن رود با تو گستاخیی در سخن .نظامی (اقبالنامه ص 158).
-
گلی کن
لغتنامه دهخدا
گلی کن . [ گْلی / گ ِ ک ُ ] (اِخ ) مجسمه ساز مشهور یونان قدیم که مجسمه ٔ معروف هرکول را ساخته است .
-
کلاش کن
لغتنامه دهخدا
کلاش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) نام حلوائی است . (انجمن آراء ناصری ) (آنندراج ). نان شیرینی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام یکی از حلواها. (برهان ). مخفف کالاشکن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی از حلوا. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : طفل برنج بین که چه...
-
نم کن
لغتنامه دهخدا
نم کن . [ ن َ ک ُ ] (نف مرکب ) نم کننده . || (اِ مرکب ) کاسه ای که در آن تنباکو را نم زنند. (یادداشت مؤلف ).
-
نقب کن
لغتنامه دهخدا
نقب کن . [ ن َ ک َ ] (نف مرکب ) نقب زن . کننده ٔ نقب .
-
ویران کن
لغتنامه دهخدا
ویران کن . [ک ُ ] (نف مرکب ) ویران کننده . خراب کننده : زآباد کشیده جان به ویران ویران کن خان ومانم این است .نظامی .
-
دست کن
لغتنامه دهخدا
دست کن . [ دَ ک َ ] (نف مرکب ) دست کننده . کننده ٔ دست . || (اِ مرکب ) حنائی را گویند که بعد از رنگ دادن از دست کنند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || آب که با آن دست شسته باشند : به ناخن طاس آبی از ته گردچو آب دست کن باید برآورد.شفیع اثر.
-
سرخشک کن
لغتنامه دهخدا
سرخشک کن . [ س َ خ ُ ک ُ ] (اِ مرکب ) آنچه با آن سر خشک کنند.
-
سکه کن
لغتنامه دهخدا
سکه کن . [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه بر روی سکه نقش کند. رجوع به تذکرة الملوک چ 2 صص 21 - 22.
-
سوراخ کن
لغتنامه دهخدا
سوراخ کن . [ک ُ ] (اِ مرکب ) پرماه . مثقب . مته . (ناظم الاطباء).
-
کارچاق کن
لغتنامه دهخدا
کارچاق کن . [ ک ُ ] (نف مرکب ) دلال . آنکه کار را روبراه کند.
-
میخ کن
لغتنامه دهخدا
میخ کن . [ ک َ ] (نف مرکب ) میخ کننده . که میخ را از جای خویش بکند. برآرنده ٔ میخ از جای : یابوی ریسمان گسل میخ کن ز من مهمیز کله تیز مطلا از آن تو. وحشی .نمی گشت اگر میخکن روز کین نفس کش نمی داشت گاو زمین . نورالدین ظهوری .|| (اِ مرکب ) آلت برآوردن ...
-
افسوس کن
لغتنامه دهخدا
افسوس کن . [ اَ ک ُ ] (نف مرکب ) ریشخندکننده . مستهزء. (فرهنگ فارسی معین ).