کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنور
لغتنامه دهخدا
کنور. [ ک َ ] (اِ) کندوله بود یعنی تنباک غله . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 138). ظرفی را گویند که مانند خم بزرگی از گل ساخته که غله درآن کنند. (برهان ). همان کندو. (فرهنگ رشیدی ). خنور.است که غله در آن کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سبدی که در آن نان گذار...
-
کنور
لغتنامه دهخدا
کنور. [ ک ُ / ک َ ] (اِ) رعد برادر برق . (برهان ). رعد.(فرهنگ رشیدی ). رعد باشد و آن را «تندر» و «تندور» و... گویند. (جهانگیری ). رعد باشد که آن را تندر و تندور و آسمان غریو و آسمان غرش نیز گویند. (انجمن آرا)(آنندراج ). تندر و رعد. (ناظم الاطباء) : ب...
-
کنور
لغتنامه دهخدا
کنور. [ ک ُن ْ وَ ] (ص ) کننده که فاعل باشد و دساتیری است . (از انجمن آرا) (آنندراج ). کننده و عامل و فاعل . (ناظم الاطباء). از برساخته های فرقه ٔ آذرکیوان است .
-
کنور
لغتنامه دهخدا
کنور. [ک َ / ک ِ ] (اِ) مکر و فریب و مردم بازی دادن هم هست . (برهان ).کنبور است . (فرهنگ جهانگیری ). مکر و فریب و حیله . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کندور
لغتنامه دهخدا
کندور. [ ] (اِ) کنور. کندو. کندوله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
پخنو
لغتنامه دهخدا
پخنو. [ پ َ ] (اِ) تندر. رعد. کنور : عاجز شود از اشک و غریو من هر ابربهارگاه با پخنو. رودکی .و رجوع به پختو شود.
-
آسمان غرغره
لغتنامه دهخدا
آسمان غرغره . [ غ ُ غ ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) آسمان غُرّش . آسمان غُرُنْبه . آسمان غُرّه . تندر. رعد. سختو. بختو. کنور.
-
کنشمند
لغتنامه دهخدا
کنشمند. [ ک ُ ن ِ م َ ] (ص مرکب ) خداوند کردار و صاحب عمل و آن را کنور نیز گویند یعنی کننده و فاعل و این لغت از دساتیر است . (انجمن آرا) (آنندراج ). کنشگار. (ناظم الاطباء).
-
کنون
لغتنامه دهخدا
کنون . [ ک َ ] (اِ) کندو باشد و آن ظرفی است بزرگ از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ). کندو. (فرهنگ رشیدی ). تبدیل کنور به معنی کندوست . (انجمن آرا) (آنندراج ). کندو و خنور گلی که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء) : نیست ما را مشت گندم در...
-
گنوره
لغتنامه دهخدا
گنوره . [ گ ُ رَ /رِ ] (ص ) به معنی کننده و سازنده باشد، یعنی شخصی که کاری میکند و چیزی می سازد. (برهان ) (آنندراج ). برساخته ٔ دساتیر. در فرهنگ دساتیر (ص 261) آمده : «کنور (با کاف تازی ) به ضم اول و سکون نون و فتح واو به معنی کننده است که فاعل باشد....
-
کندوره
لغتنامه دهخدا
کندوره . [ ک َ رَ / رِ ] (اِ) سفره ٔ چرمین . (برهان ) سفره باشد. (صحاح الفرس ). سفره ای بزرگ که آن را دستار خوان می گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). دستار خوان . سفره . کندوری .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || پیش انداز و آن پارچه ای باشد که در پیش سفره...
-
کندوله
لغتنامه دهخدا
کندوله . [ ک ُ ل َ /ل ِ ] (اِ) به معنی کندوک است که خمی باشد از گل ساخته که غله در آن کنند. (برهان ) (آنندراج ). آوند شکسته ، مانند خمره که در آن غله ریزند. (ناظم الاطباء). کندو تاپو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : آن کس که بود ز درس حکمت خالی بر گفته...
-
تایلر
لغتنامه دهخدا
تایلر. [ ل ُ ] (اِخ ) ژرمی . دانشمند علوم دینی انگلستان (1613-1667 م .) که در سال 1636 در دانشگاه اکسفورد بسمت صدر کنفرانس (مقرر) منصوب گشت . دو سال بعد کشیش «اوپینگهام » شد و سپس کشیش مخصوص شارل اول گردید، و پس از مرگ این شاهزاده تابازگشت حکومت استو...
-
لوره
لغتنامه دهخدا
لوره . [ رَ / رِ ] (اِ) کنده بود گل در او مانده از آب سیل . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). و به روایت دیگر کوره ٔ سیلاب کنده بود. اعنی سیلی که در دامن کوه باشد و زمین گوشده باشد و گل در او مانده . (صحاح الفرس ). آنچه که امروز متداول است کوره است با کاف . به ...