کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کندش
لغتنامه دهخدا
کندش . [ ک ُ دِ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه برزده را گویند که به جهت رشتن مهیا کرده باشند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بندش . غلوله ٔ پنبه ٔ برزده . (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). سبیخه . (السامی ). || چوبی را گویند که حلاجان پنبه ٔ برزده را بر آن پی...
-
کندش
لغتنامه دهخدا
کندش . [ ک ُ دُ ] (ع اِ) عکه که مرغی است مانند زاغ . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عکه و زاغچه . (ناظم الاطباء). عکه . (دهار). عقعق . (اقرب الموارد). || مؤلف منتهی الارب نویسد: داروی معطر کندش است به (شین ) و کندس بدین معنی لغتی پست است . - انتهی . ...
-
جستوجو در متن
-
سراج الظلام
لغتنامه دهخدا
سراج الظلام . [ س ِ جُظْ ظُ ] (ع اِ مرکب )کندش است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به کندش شود.
-
کندس
لغتنامه دهخدا
کندس . [ ک ِ دِ ] (اِ) عکه و زاغچه . (ناظم الاطباء). رجوع به کندش شود.
-
فطارمیقی
لغتنامه دهخدا
فطارمیقی . [ ] (معرب ، اِ) فطرمیقی . به یونانی عرطنیثاست و گویند کندش است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
فطرمیقی
لغتنامه دهخدا
فطرمیقی . [ ] (معرب ، اِ) فطارمیقی . عرطنیثاست و گویند کندش است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
عدرنا
لغتنامه دهخدا
عدرنا. [ع َ دَ ] (اِ) کندش است که آن را به شیرازی چوبک اشنان خوانند و آذربویه همان است . (آنندراج ) (برهان ).
-
استروطیم
لغتنامه دهخدا
استروطیم . [ ] (اِ) بفرنگی کندش است . (فهرست مخزن الادویه ). خربق . کندس . بیخ گازران . خانق الذئب .
-
بادغنده
لغتنامه دهخدا
بادغنده . [ غ َ دَ / دِ ] (اِ) پنبه ٔ زده ٔ گردکرده ازبرای رشتن و باغنده و بندک و کندش نیز گویند. (سروری ).
-
پلاخم
لغتنامه دهخدا
پلاخم . [ پ َ خ ِ ] (اِ) پلخم . خربق سفید. خربق ابیض .کندس . کُندُش . بیخ گازران .
-
ابویزید
لغتنامه دهخدا
ابویزید. [ اَ بو ی َ ] (ع اِ مرکب ) عقعق . (المرصع). عکه . کلاژه . غلبه . کندش . شمشیردنبه . (نطنزی ). زاغچه . کلاژاره .
-
کندس
لغتنامه دهخدا
کندس . [ ک ُ دُ ] (اِ) بیخ گیاهی است . (آنندراج ). بیخ گیاهی که درون آن زرد و برونش سیاه و مقیی ٔ و مسهل و سفوف آن را چو به بینی کشند عطسه آورد. (ناظم الاطباء). رجوع به کندش شود.
-
هراش
لغتنامه دهخدا
هراش . [ هََ ] (اِ) قی و استفراغ وشکوفه . (برهان ). قی باشد. (اسدی ). قی باشد که مستان و بیماران کنند. (صحاح الفرس ). هَرارش : از چه توبه نکند خواجه که هر جای رودقدحی می بنخورده کندش زود هراش .شهید بلخی .
-
پیل محمود
لغتنامه دهخدا
پیل محمود. [ ل ِ م َ مو ] (اِخ ) نام پیل ابرهه که بر او سوار شده بخانه ٔ خدا بتاخت . نام پیلی که سلطان ابرهه بر آن سوار شد و برای هدم کعبه رفت . (آنندراج ) : با پشه ای آنچنان کند جودکافزون کندش ز پیل محمود.نظامی .