کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کندذهن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کندذهن
لغتنامه دهخدا
کندذهن . [ ک ُ ذِ ] (ص مرکب ) کودن و کم هوش . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ). دیریاب . دیرفهم . کودن . که درس دیر آموزد. بلید. کورذهن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغفل . (منتهی الارب ). و رجوع به کندذهنی شود.
-
جستوجو در متن
-
کندخاطر
لغتنامه دهخدا
کندخاطر. [ ک ُ طِ ] (ص مرکب ) بلید. کندذهن . دیرفهم .
-
دیرفهم
لغتنامه دهخدا
دیرفهم . [ ف َ ] (نف مرکب ) کندفهم . کندذهن . کودن . (یادداشت مؤلف ).
-
دیربرخورد
لغتنامه دهخدا
دیربرخورد. [ ب َ خوَرْ / خُرْ ] (ص مرکب ) دیریاب . دیرانتقال . کندذهن . دیرفهم . بلید. (یادداشت مؤلف ).
-
رباجة
لغتنامه دهخدا
رباجة. [ رَ ج َ ] (ع مص ) گول و کندخاطر گردیدن . (ناظم الاطباء). کندذهن بودن . (اقرب الموارد).
-
بدذهن
لغتنامه دهخدا
بدذهن . [ ب َ ذِ ] (ص مرکب ) کندذهن و بی وقوف . (آنندراج ). بطی ءالفهم و کودن . (ناظم الاطباء).
-
خرفت
لغتنامه دهخدا
خرفت . [ خ ِ رِ ] (از ع ، ص ) کندفهم . کندذهن . (یادداشت بخط مؤلف ). کودن . بیحس . مبهوت . ازکاررفته . (ناظم الاطباء).
-
خنگ و خرف
لغتنامه دهخدا
خنگ و خرف . [ خ ِ گ ُخ ِ رِ ] (ترکیب عطفی ) بلید. کندذهن . نافهم . خرفت .
-
دانش کوتاه
لغتنامه دهخدا
دانش کوتاه . [ ن ِ ] (ص مرکب ) کم خرد. (آنندراج ). کودن . کندذهن . (ناظم الاطباء).
-
کندفهم
لغتنامه دهخدا
کندفهم . [ ک ُ ف َ ] (ص مرکب ) کندذهن . (آنندراج ). کودن و بیهوش . (ناظم الاطباء). کندفهمنده . آنکه دیر مطالب را فهم کند. کندذهن . دیرفهم . (فرهنگ فارسی معین ). بلید. کودن . بطی ءالانتقال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هر کجا تیزفهم و فرزانیست بنده ...
-
کندرای
لغتنامه دهخدا
کندرای . [ ک ُ ] (ص مرکب ) دیر تصمیم گیرنده . کندذهن . سست رأی . بی تدبیر : اگر کندرایست در بندگی ز جان داری افتد به خربندگی .سعدی .
-
کورذهن
لغتنامه دهخدا
کورذهن . [ ذِ ] (ص مرکب ) کم حافظه . بیهوش . (فرهنگ فارسی معین ). دیریاب . بلید. کندذهن .کودن . کند. کندفهم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
سخت مغز
لغتنامه دهخدا
سخت مغز.[ س َ م َ ] (ص مرکب ) کندذهن . بی استعداد : چو روسان سختی کش سخت مغزفریبی بخوردند از اینگونه نغز.نظامی .
-
غنافر
لغتنامه دهخدا
غنافر. [ غ ُ ف ِ ] (ع ص ) مرد بی خرد کندذهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مُغَفَّل . (اقرب الموارد). || کفتار نر بسیارموی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).