کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کنج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک َ ] (اِ) ملازه باشد و گوشت پاره ای است که از انتهای کام آویخته است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ). ملازه باشد و آن زبان کوچک مشهور است یعنی گوشت پاره در منتهای کام آویخته . (آنندراج ) (از انجمن آرا). ملازه . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء) : همی ت...
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک ِ ] (ص ) فیل بزرگ جثه و قوی هیکل مهیب و جنگی باشد. (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). فیل بزرگ جثه و قوی هیکل و مهیب و دلاور و جنگی . (جهانگیری ) : سپاهی که از کوه تا کوه مردسپر در سپر بافته سرخ و زردابا کوس و با نای و زوبین...
-
کنج
لغتنامه دهخدا
کنج . [ ک ُ ] (اِ) چون گوشه باشد در جایی ،بیغوله و بیغله نیز گویندش . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 59). گوشه و بیغوله و عربان زاویه خوانند. گوشه ٔ خانه و جز آن . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). گوشه که وی را بیغوله و بیغاله نیز گویند. (اوبهی ). زاو...
-
واژههای مشابه
-
کنج کنج
لغتنامه دهخدا
کنج کنج . [ ک ِ ک ِ ] (ص ) کوچک و خرد. || (ق ) اندک . || کم کم وبهره بهره . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و به این معنی با جیم فارسی (کنچ کنچ ) هم گفته اند و به جای نون یاء حطی نیز به نظر آمده است (کیچ کیچ ) . (برهان ). و رجوع به کیچ کیچ شود.
-
کنج لنج
لغتنامه دهخدا
کنج لنج . [ ک ُ ل ُ ] (اِ) چین و شکنج . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) نیشابوری . یکی از ادبای ایران . صاحب قاموس الاعلام گوید: او راست : کتاب کنج کنج [ شاید: گنج گنج یا کنج گنج ] در اخلاق .
-
ماقة
لغتنامه دهخدا
ماقة. [ ق َ ] (ع اِ) کنج درونی چشم . (ناظم الاطباء). کنج چشم . (منتهی الارب ، ذیل مقی ).
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی . (اِ) کنج و گوشه و زاویه . (ناظم الاطباء).
-
کنغ
لغتنامه دهخدا
کنغ. [ ک ِ ] (اِ) چرک کنج و گوشه های چشم . (برهان ) (آنندراج ). چرک گوشه و کنج چشم . (ناظم الاطباء). مصحف «کیغ» = کیخ . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به همین دو کلمه شود.
-
غنبة
لغتنامه دهخدا
غنبة. [ غُم ْ ب َ ] (ع اِ) دایره ٔ میان کنج دهن کودک ملیح و نازنین . ج ، غُنَب . (منتهی الارب ). دایره ای در وسط کنج دهن پسر ملیح . (از اقرب الموارد).
-
قموع
لغتنامه دهخدا
قموع . [ ق َ ] (ع ص ) آنکه را در بن مژه قرحه دمد یا فسادی در کنج چشم حادث شود یا رنگ گوشت کنج چشم وی سرخ یا برگشتگی پیدا کند و کم بینا شود از روانی اشک . (از منتهی الارب ). رجوع به قَمَع شود.
-
خون در جگر کردن
لغتنامه دهخدا
خون در جگر کردن . [ دَ ج ِ گ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از رنج و تعب فراوان دادن : بس خون که کند در جگر گوشه نشینان این کنج لب و کنج دهانی که تو داری .صائب (از آنندراج ).
-
کنجه
لغتنامه دهخدا
کنجه . [ ک َ ج َ / ج ِ ] (ص ) فیل بزرگ جثه . (آنندراج ) (انجمن آرا). کِنْج . کَنْجَر.