کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کناری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کناری
لغتنامه دهخدا
کناری . [ ک ُ ] (اِ) به سریانی نبق است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کُنار شود.
-
کناری
لغتنامه دهخدا
کناری . [ ک ُ ] (اِ) مأخوذ از هندی ، گلابتون و رشته ٔ زر و سیم و زری . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
کناری
لغتنامه دهخدا
کناری . [ ک ُ ] (اِخ ) قریه ای است چهار فرسنگی جنوبی کاکی . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
واژههای مشابه
-
کناری فروش
لغتنامه دهخدا
کناری فروش . [ ک ُ ف ُ ] (نف مرکب ) گلابتون فروش . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
جستوجو در متن
-
جانبی
لغتنامه دهخدا
جانبی . [ ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب بجانب یعنی طرفی و کناری . (ناظم الاطباء). پهلویی .
-
متنائی
لغتنامه دهخدا
متنائی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) دورشونده . (آنندراج ). برگشته به کناری دور و بسیار دور و عقب کشیده . (ناظم الاطباء).
-
شنیژه
لغتنامه دهخدا
شنیژه . [ ش َ ژَ / ژِ ] (اِ) سنیژه . ریسمانی باشد که از پهنای کار جولاهگان زیاد آید و آن را نبافند و به انگشت پیچیده در کناری گذارند. (برهان ) (آنندراج ).
-
پهلوئی
لغتنامه دهخدا
پهلوئی . [ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پهلو، جنبی .جانبی .کناری . || (اِ) قسمت جنبین دامن : آنکه پهلو همی زند با من پهلوئی را نداند از دامن .سنائی .
-
گوشه کنار
لغتنامه دهخدا
گوشه کنار. [ش َ / ش ِ ک ِ ] (اِ مرکب ) طرف . سو. جانب : حافظا گر نروی از در او هم روزی گذری بر سرت از گوشه کناری بکند. حافظ.|| این طرف و آن طرف . این سو و آن سو: اخباری از گوشه کنار شنیده شد.
-
عزل
لغتنامه دهخدا
عزل . [ ع َ ] (ع مص ) یکسو نمودن و جدا کردن و بیکار ساختن . (از منتهی الارب ). جدا کردن . (دهار). جدا کردن و معزول کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بازداشتن چیزی را از غیر و یکسو نمودن و اخراج کردن . (از ناظم الاطباء). دور کردن چیزی را ب...
-
کهنه فعلگی
لغتنامه دهخدا
کهنه فعلگی . [ ک ُ ن َ / ن ِ ف َ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) حیله گری . مکاری . مکربازی . حالت و صفت کهنه فعله : در عشق می گذارم از تو بنای کاری گر کهنه فعلگی را گردون نهد کناری . محسن تأثیر (از آنندراج ).رجوع به کهنه فعله شود.
-
ملتمع
لغتنامه دهخدا
ملتمع. [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) درخشیده و روشن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). درخشان و روشن و تابان و دارای لمعان . (ناظم الاطباء).- ملتمع شدن ؛ تغییر کردن رنگ و ناپدید شدن آن . || درخشیدن . (ناظم الاطباء).|| رباینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). آ...
-
دور انداختن
لغتنامه دهخدا
دور انداختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) دور افکندن . بدور انداختن . برزمین انداختن . انداختن چیزی بی ارزش را چنانکه پوست میوه یا پس مانده ٔ غذا را. کنار انداختن . به کناری پرت کردن . (از یادداشت مؤلف ). تغییر. کضل . (منتهی الارب ) : بخورد و بینداخت دور ...