کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کناره گرد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کناره گیری
لغتنامه دهخدا
کناره گیری . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) عزلت . اعتزال . گوشه گیری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کناره نشین
لغتنامه دهخدا
کناره نشین . [ ک َ /ک ِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) گوشه نشین . انزواطلب . || ساحل نشین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کناره نشینی
لغتنامه دهخدا
کناره نشینی . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ن ِ ] (حامص مرکب ) انزواطلبی : خواست که بعدخراب البصره پای از میان کار کشیده دارد و دست به آغوش کناره نشینی و انزوا فراکند. (جهانگشای جوینی ).
-
ناپیدا کناره
لغتنامه دهخدا
ناپیدا کناره . [ پ َ / پ ِ ک ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ناپیداکرانه . بی پایان . غیرمحدود : در این دریای ناپیدا کناره که غیر از غرق گشتن نیست چاره .وحشی .
-
بی کناره
لغتنامه دهخدا
بی کناره . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) (از: بی + کناره ) بی کنار. بی اندازه . بی حد. بی کرانه . || سخت بسیار. فراوان : بی طاعتی داد این جهان پر اَز نعیم بی مرش وین بی کناره جانورگشتند بنده یکسرش . ناصرخسرو.وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی توکناره...
-
جستوجو در متن
-
میانه خور
لغتنامه دهخدا
میانه خور. [ ن َ / ن ِ خوَرْ خُرْ ] (نف مرکب ) آن که در میانه می خورد.- امثال :میانه خور کناره گرد ؛ یعنی آنکه در میانه مفت می خورد و راست راست می گردد. کنایه است از کسی که تن به هیچ کاری نمی دهد و جز خوردن و بیکار گشتن کاری ندارد. (از یادداشت مؤلف...
-
قذ
لغتنامه دهخدا
قذ. [ ق َ ذذ ] (ع مص ) پر بر تیر چسبانیدن . || کناره های پر بریدن و گرد و هموار ساختن آن را. || سنگ و کلوخ و مانند آن انداختن . || بر پس دو گوش زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
مأطورة
لغتنامه دهخدا
مأطورة. [ م َءْ رَ ] (ع اِ) شیردوشه ٔ چرمین که بر سر آن چوب گرد گذاشته کناره ٔ آن را بدان چوب بدوزند.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || قوس و گویند فی یده مأطورة، یعنی در دست او قوسی است . (از اقرب الموارد).
-
حوق
لغتنامه دهخدا
حوق . (ع اِ) کناره ٔ حشفه . (مهذب الاسماء). گرداگرد سر نره . و بفتح نیز آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گرداگرد سر قضیب . ختنه گاه . ج ، احواق . (مهذب الاسماء). || گردگی نره . (منتهی الارب ). || دوره ای که بر چیز گرد احاطه دارد. الاطار المحیط بالشی ٔ...
-
حتار
لغتنامه دهخدا
حتار. [ ح ِ ] (ع اِ) غلاف قضیب . (منتهی الارب ). || چین جامه . || سر خریطه . || گرداگرد ناخن . || کناره ٔ گوش . حتار اُذُن ؛ گرداگرد گوش . || هرچه فراز گیرد چیزی را گرد وی . ج ، حُتر. || حلقه ٔ دُبُر یا آنچه ما بین دُبُر و قبل است یا خطی که میان خصیت...
-
تحویف
لغتنامه دهخدا
تحویف . [ ت َح ْ ] (ع مص ) گردانیدن چیزی را بر کناره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بر حافة [ گاو خرمن کوبی که بر کناره باشد ] قراردادن چیزی را. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). || تحویف وسمی مکان را؛ گرد گرفتن علف وسمی جای را. (منتهی الارب ) (نا...
-
ابن بغونش
لغتنامه دهخدا
ابن بغونش . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) ابوعثمان سعیدبن محمد (369-444 هَ .ق .). فیلسوف و طبیب اندلسی . او از مردم طلیطله است . در قرطبه نزد مسلمه ٔ مجریطی و ابن عبدون و ابن جلجل علم آموخت و بطلیطله بازگشت و از مختصین امیر ظافر اسماعیل بن مطرف امیر آنجا گردید...
-
حوش
لغتنامه دهخدا
حوش . [ ح َ ] (ع اِ) چیزی حظیره مانند. لغت عراقی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خانه های قلیلی که گرداگرد آنها را سوری احاطه کرده باشد حوش نامند. (معجم البلدان ) : غلامان منتصر به یک صولت حوش و بوش او را... از هم پراکندند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). |...
-
بارما
لغتنامه دهخدا
بارما. [رِم ْ ما ] (اِخ ) کوهی است میان موصل و تکریت که مانند کمربندی زمین را در بر گرفته است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 2). کوهی است میان تکریت و موصل و این همان کوهی است که بنام جبل حُمرَین نیز معروف است و می پندارند بر گرد گیتی محیط است . ابوزید گ...
-
رکیب
لغتنامه دهخدا
رکیب . [ رَ ] (ع ص ، اِ) چیزی اندر چیزی نشانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی نشانده شده در چیزی دیگر، مانند نگین در انگشتری . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنکه با دیگری هم سوار باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنکه با...