کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمیز
لغتنامه دهخدا
کمیز. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان که در بخش حومه ٔ شهرستان سنندج واقع است و 430 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کمیز
لغتنامه دهخدا
کمیز. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودان است که در بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع است و 1000 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
کمیز
لغتنامه دهخدا
کمیز. [ ک ُ / ک ِ ] (اِ) شاش را گویند و به عربی بول خوانند و با کاف فارسی نیز گفته اند. (برهان ). گمیز. (فرهنگ فارسی معین ). بول و شاش و جمیز و مایعی که در مثانه ٔ انسان و دیگر حیوانات فراهم می آید. (ناظم الاطباء). صحیح گمیز است اما حکیم مؤمن در تحف...
-
واژههای مشابه
-
کمیز راندن
لغتنامه دهخدا
کمیز راندن . [ ک ُ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بول کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
کمیژ
لغتنامه دهخدا
کمیژ. [ ک ُ ] (اِ) کمیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کمیز شود.
-
شخ
لغتنامه دهخدا
شخ . [ ش َخ خ ] (ع اِ) کمیز و آواز آن . (منتهی الارب ). کمیز و بول . (ناظم الاطباء).
-
طربلة
لغتنامه دهخدا
طربلة. [ طَ ب َ ل َ ] (ع مص ) بالا انداختن کمیز را. یقال : طربل بوله طربلة؛ بالا انداخت کمیز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بول
لغتنامه دهخدا
بول . [ ب َ ] (ع مص ) کمیز انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). کمیز انداختن و شاش کردن . (ناظم الاطباء). کمیز انداختن و شاشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || جاری شدن آب و مانند آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || شکافته شدن . (آنندر...
-
عکیث
لغتنامه دهخدا
عکیث . [ ع َ ] (ع اِ) کمیز پیل . (منتهی الارب ).
-
وزغ
لغتنامه دهخدا
وزغ . [ وَ ] (ع مص ) پاره پاره کمیز انداختن ناقه و آن به وقت آبستن باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). فعل آن از باب ضرب است . (منتهی الارب ). کم کم کمیز انداختن ماده شتر. (ناظم الاطباء).
-
شاع
لغتنامه دهخدا
شاع . (ع اِ) کمیز شتر تیزشده بگشنی یا پریشان و پراکنده از کمیز شتر ماده ٔ گشن یافته .(منتهی الارب ). بول الجمل الهائج . (اقرب الموارد).
-
مبولة
لغتنامه دهخدا
مبولة. [ م َب ْ وَ ل َ ] (ع ص ) سبب کمیز. یقال شراب مبولة.(منتهی الارب ). هر چیز که سبب کمیز و بول گردد. یقال ، الشراب مبولة. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مترحرح
لغتنامه دهخدا
مترحرح . [ م ُ ت َ رَ رِ ] (ع ص ) اسپ که فراخ کند پاها را تا کمیز اندازد. (آنندراج ). اسب فراخ گذارنده پاها جهت کمیز انداختن . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترحرح شود.