کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمچه
لغتنامه دهخدا
کمچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند ملخ را گویند و به عربی جراد خوانند. (برهان ) (آنندراج ). به لغت زند و پازند ملخ . (ناظم الاطباء). هزوارش کمکه ، کمجه به معنی ملخ است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
کمچه
لغتنامه دهخدا
کمچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ](اِ) قاشق . چمچه . کفچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً تحریفی است از چمچه به معنی قاشق بزرگ و چیزهایی مانند آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).- کمچه زدن ؛تسویط قِدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بهم زدن محتویات دیگ...
-
جستوجو در متن
-
قاشقک
لغتنامه دهخدا
قاشقک . [ ش ُ ق َ ] (اِ مصغر) کمچه . مضراب سنتور، آلت موسیقی معروف . || زدنی به چهار انگشت دست سبابه و وسطی و خِنْصِر و بنصر فراهم آورده چون ناوی .
-
مجرفة
لغتنامه دهخدا
مجرفة. [ م ِ رَ ف َ ] (ع اِ) بیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بیل چوبین و پاروب . (ناظم الاطباء). بیلچه . استام . خاک انداز. مقحاة.مسحاة. چمچه . کمچه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
ملعقة
لغتنامه دهخدا
ملعقة. [ م ِ ع َ ق َ ] (ع اِ) کفچه ٔ طعام . ج ، ملاعق . (مهذب الاسماء). کفچه . (دهار). کبچه و آنچه به وی لیسند. ج ، ملاعق . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). چمچه و کمچه . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
مسحاة
لغتنامه دهخدا
مسحاة. [ م ِ ] (ع اِ) بیل آهنی و کلند. (منتهی الارب ). بیل آهنین . (دهار). وسیله ای از آهن که زمین را بدان پاک کنند. (از اقرب الموارد). مسحات . مقحاة. مجرفة. بیلچه . خاک انداز. استام . خیسه . چمچه . کمچه . ج ، مَساحی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
استام
لغتنامه دهخدا
استام . [ اَ ] (اِ) آتش کاو آهنین . مِحَش ّ. مِحَشّه . مِسعر. مِسعار. مِحراک . محضاء. مِحْضَب . مِحْضَج . مِحراث . || سیخ که در تون حمام و تنور نانوائی بکار برند. || کفچه ٔ آتشدان . || بیلچه . مقحاة. مِسحاة. مجرفة. خاک انداز. خیسه . چمچه . کمچه .
-
بیلچه
لغتنامه دهخدا
بیلچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) بیل خرد کوتاه دسته . بیل با دسته ای کوتاه که بنایان بکار دارند. (یادداشت مؤلف ). کلند خرد. (آنندراج ). بیل کوچک . (ناظم الاطباء). || استام . خاک انداز. مجرفه . مقحاة. مسحاة. خیسه . چمچه . کمچه . (یادداشت مؤلف ). || آ...
-
دیشب
لغتنامه دهخدا
دیشب . [ ش َ ] (ق مرکب ، اِ مرکب ) (از: دی + شب )، شب گذشته . شب پیش از روزی که در آنند. دوش . بارحة : دیشب گله ٔ زلفش با باد همی کردم گفتاغلطی بگذر زین فکرت سودائی . حافظ.دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم . حافظ.- امثال :...
-
خیسه
لغتنامه دهخدا
خیسه . [ خ َ س َ / س ِ ] (اِ) بیل . کمچه . چمچه . خاک انداز.بیلچه . مقحاة. مسحاة. مجرفه . (یادداشت مؤلف ) : چون مهد بساری رسید شاه ایوان و سرای بهشت آئین فرموده بود کرد و بهر جانب مرزها از رکنی و آملی وشاهی و حسامی و شرفی و علایی و بسطامی و دامغانی ...
-
قاشق
لغتنامه دهخدا
قاشق . [ ش ُ ] (ترکی ، اِ) گمان میرود از لفظ قاشمق به معنی خاریدن ، خراشیدن و تراشیدن گرفته شده است . ظرف کوچک فلزی یا چوبی که دنباله دارد و در نقل مکان غذا و خوردن آن استعمال میشود. کفچه . (فرهنگ نظام ). چمچه . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). کمچه . ملعقه...
-
ملعقه
لغتنامه دهخدا
ملعقه . [ م ِ / م َ ع َ ق َ / ق ِ ] (از ع ، اِ) کفچه ٔ آهنی را گویند و در خراسان ملاقه خوانند . (برهان ). مأخوذ از تازی ، کمچه و ملاغه و قاشق فلزی و قاشق . (ناظم الاطباء). چمچه و قاشق آهنی . (غیاث ). و رجوع به ملاقه و ماده ٔ قبل شود. || (اصطلاح طب )...
-
یراعة
لغتنامه دهخدا
یراعة. [ ی َ ع َ ] (ع اِ) واحد یراع یعنی یک مگس شب تاب . (ناظم الاطباء). آنچه به شب چون آتش نماید.ج ، یراع . (مهذب الاسماء). کرم شب تاب . (منتهی الارب ) (ازآنندراج ). کمچه که مگسی است شب تاب . (منتهی الارب ). یکی کمچه . یکی مگس شب تاب . یکی کرم شب تا...
-
خاک انداز
لغتنامه دهخدا
خاک انداز. [ اَ ] (اِ مرکب ) ظرفی است از آهن که خاک و خاشاک خانه را پس از روبیدن در آن کرده بیرون ریزند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). بیل مانندی باشد از نقره و طلا و مس و امثال آن که بدان خاکروبه و خاکستر و غیره بدور اندازند. (برهان قاطع). آلتی بی...