کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کمان کشی
لغتنامه دهخدا
کمان کشی . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل کمان کش . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان کش شود.
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کش و قوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً گشودن دستها به هنگام خمیازه چونانکه تیرانداز کمان را کشد : و از خصایص و خوارق عادات او آن بود که هرگز... آب دهن و بلغم ... نداشت و خمیازه و کمان کش ننمود.(تذکرةالائ...
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کماندار و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمان کشنده . کسی که کمان را بکشد و به کار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : گر حور زره پوش بود ماه کمان کش گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خوار. رودکی .ز لشکر کمان کش نبودی چواوی نه از نا...
-
چرخ کمان
لغتنامه دهخدا
چرخ کمان . [ چ َ ک َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کمان سخت . (آنندراج ). کمان زوردار. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
کج ابرو
لغتنامه دهخدا
کج ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی مانند کمان و مطبوع باشد. (ناظم الاطباء). ابروکمان . کمان ابرو. || مجازاً، صفت کمان است : کمان کج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر.نظامی .
-
لزوم
لغتنامه دهخدا
لزوم . [ ل ُ ] (اِ) کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. (برهان ) (آنندراج ). لیزم . (آنندراج ) : ای به بازوی قوّت تو شده مر فلک را کمان کمان لزوم .سوزنی (از آنندراج ).
-
یالیغ
لغتنامه دهخدا
یالیغ. (مغولی ، اِ) به زبان مغولی کمان است و تمریالیغ، آهنین کمان یا سخت کمان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 173 شود.
-
ماسخة
لغتنامه دهخدا
ماسخة. [ س ِ خ َ] (اِخ ) نام کمان سازی ازدی یا بطنی از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نام کمان سازی معروف از طایفه ٔ ازد. (ناظم الاطباء). کمان سازی ازدی . (از اقرب الموارد).
-
چرخ چاچی
لغتنامه دهخدا
چرخ چاچی . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چاچی . کمان چاچی . کمان منسوب به شهر چاچ . نوعی کمان معروف که در شهر چاچ ، یکی از شهرهای قدیم ترکستان میساخته اند. چاچی کمان : ستون کرد چپ را و خم کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست . فردوسی .رجوع به چاچ...
-
یقاق
لغتنامه دهخدا
یقاق . [ ] (ترکی ، اِ) به لغت ترکی به معنی کمان آهنین است . (از اخبارالدولة السلجوقیة ص 1). رجوع به کمان شود.
-
طاق بهار
لغتنامه دهخدا
طاق بهار. [ ق ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قوس ِ قزح . رنگین کمان . کمان رستم .
-
قوس الجلاهق
لغتنامه دهخدا
قوس الجلاهق . [ ق َ سُل ْ ج َ هَِ ](ع اِ مرکب ) کمان گروهه . رجوع به کمان گروهه شود.
-
محرن
لغتنامه دهخدا
محرن . [ م ِ رَ ] (ع اِ) کمان نداف . (منتهی الارب ). کمان حلاجی . ج ، محارن .
-
احنان
لغتنامه دهخدا
احنان . [ اِ ] (ع مص ) اِحنان قوس ؛ ببانگ آوردن کمان . تُرنگانیدن کمان . || خطا کردن .