کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمانگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمانگر
لغتنامه دهخدا
کمانگر. [ ک َ گ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان لاله آباد بخش مرکزی شهرستان بابل است و 155 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
بابابیک کمانگر
لغتنامه دهخدا
بابابیک کمانگر. [ ب َ ک ِ ک َ گ َ ] (اِخ ) موضعی است از پازوار مشهد سر مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 بخش انگلیسی ).
-
حاجی سعید کمانگر
لغتنامه دهخدا
حاجی سعید کمانگر.[ س َ ک َ گ َ ] (اِخ ) نام دهی است از مشهد سر. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 شود.
-
حاجی عبدالعظیم کمانگر
لغتنامه دهخدا
حاجی عبدالعظیم کمانگر. [ ع َ دُل ْ ع َ ک َ گ َ ] (اِخ ) قریه ای از قراء مشهد سر. رجوع به سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 117 شود.
-
واژههای همآوا
-
کمان گر
لغتنامه دهخدا
کمان گر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ) کمان ساز و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). معرب آن قمنجر. کمان ساز. (فرهنگ فارسی معین ). قمنجر. مُقَمجِر. (المعرّب جوالیقی ، ص 253). قواس . (دهار). آنکه کمانها راست کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : دو دستش چنان چون...
-
جستوجو در متن
-
مقمجر
لغتنامه دهخدا
مقمجر. [ م ُ ق َ ج ِ ] (معرب ، ص ) کمانگر. (مهذب الاسماء). کمانساز. قَمَنجَر. و اصل آن کمان گر فارسی است . (المعرب جوالیقی ). کمانساز. (ناظم الاطباء). کمانگر و این از کلام عرب نیست . (از اقرب الموارد).
-
کمانگری
لغتنامه دهخدا
کمانگری . [ ک َ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل کمانگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کمان گر شود.
-
قواس
لغتنامه دهخدا
قواس . [ ق َوْ وا ] (ع ص ) کمان ساز. کمانگر. (ناظم الاطباء) : دست قواس روزگار استوای قدش را به انحنا بدل کرده بود. (سندبادنامه ص 182). || کمان کش . کمان دار. (ناظم الاطباء).
-
کمانگرکلا
لغتنامه دهخدا
کمانگرکلا. [ ک َ گ َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دشت سر است که در بخش مرکزی شهرستان آمل واقع است و 325 تن سکنه دارد. زیارتگاهی به نام درویش اسماعیل بین کمانگر و پاشاکلا واقع شده است و بنای آن قدیمی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کمان ساز
لغتنامه دهخدا
کمان ساز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کمانگر و آنکه کمان می سازد. (ناظم الاطباء). کمان سازنده . آنکه کمان سازد. (فرهنگ فارسی معین ) : ز غمزه تیر و از ابرو کمان سازهمه باریک بین و راست انداز. نظامی .و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
-
ماسخیة
لغتنامه دهخدا
ماسخیة. [ س ِ خی ی َ ] (ص نسبی ، اِ) کمان منسوب به ماسخة. ج ، ماسخیات . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). کمانی منسوب به ماسخة و ماسخة نام کمان سازی از طایفه ٔ ازد است ، زیرا وی نخستین کسی است که کمان ساخت . ج ، ماسخیات . (از اقرب الموارد). کمان ساخته...
-
بقایی
لغتنامه دهخدا
بقایی . [ ب َ ] (اِخ ) معروف به مولانا بقایی کمانگر. از اوست :لب بدندان چه گزی از پی خاموشی من ناله ام را چو سبب آن لب و دندان شده است . (از صبح گلشن ).تا بزلف تو سر درآوردم سر بدیوانگی برآوردم . (از مجالس النفایس ).و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ش...