کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمانه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کمانه
لغتنامه دهخدا
کمانه . [ ک َ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی کمان باشد که به عربی قوس خوانند. (برهان ). کمان .قوس . (فرهنگ فارسی معین ). || چوب کجی را نیز گویند که دوالی بر آن بندند و با آن برماه و مثقب را بگردانند تا چیزها را سوراخ کند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ). کمان...
-
واژههای مشابه
-
کمانه بالا
لغتنامه دهخدا
کمانه بالا. [ ک َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند است که در بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کمانه کردن
لغتنامه دهخدا
کمانه کردن . [ ک َ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازگشتن گلوله پس از خوردن به نشانه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). برخوردن تیر و گلوله و چیزهای سریعالسیر به مانع و بازگشت کردن یا تغییر مسیر دادن آن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ).
-
ده سفید کمانه سرخ
لغتنامه دهخدا
ده سفید کمانه سرخ . [ دِه ْ س ِ ک َ ن َ / ن ِ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. واقع در 18هزارگزی جنوب الیگودرز. دارای 130 تن سکنه است . آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج...
-
جستوجو در متن
-
کاریزکن
لغتنامه دهخدا
کاریزکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) مقنی و کاونده . (ناظم الاطباء). کمانه . کومش . قَناء. کاریزگر.
-
حرکت کمانی
لغتنامه دهخدا
حرکت کمانی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کمانه کردن . حرکت قوسی .
-
حرکت قوسی
لغتنامه دهخدا
حرکت قوسی . [ ح َ رَ ک َ ت ِ ق َ / قُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حرکت کمانی . کمانه کردن . و این غیر از حرکت حمایلی است .
-
کمانی
لغتنامه دهخدا
کمانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) کاریزکن . مقنی . (فرهنگ فارسی معین ) : آن آب که در چشمه همی برد کمانی در چشم همی بیند از آن آب بخروار. امیر معزی (از فرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کمانه شود.
-
کماسه
لغتنامه دهخدا
کماسه . [ ک ُ س َ / س ِ ] (ص ، اِ) کاریزکن و چاه جوی را گویند. (برهان ). کاریز کن . (آنندراج ). کاریز کن و چاخو. (ناظم الاطباء). جهانگیری نیز در این معنی گویند: «کاریز کن باشد و آن را کمانه نیز گویند» و به این معنی «کماسه » تصحیفی است از «کمانه ، کار...
-
کومش
لغتنامه دهخدا
کومش . [ م ِ ] (ص ،اِ) چاه جوی و کنکن را گویند که چاه کن باشد. (برهان )(آنندراج ). چاه جوی و کنکن و چاه کن . (ناظم الاطباء). مقنی . کاریزکن . چاه کن . (فرهنگ فارسی معین ). کموش . کمانه . مقفی . کاریزکن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
شاخ و شانه
لغتنامه دهخدا
شاخ و شانه . [ خ ُ ن َ / ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ظاهراً قسمی از آلات موسیقی بوده است : اسباب معاشرت مهیااز لوح و کمانه و چغانه طنبور و کتاب و نرد و شطرنج چنگ ودف و نای و شاخ و شانه . انوری .و رجوع به شاخشانه شود.
-
مقنی
لغتنامه دهخدا
مقنی . [ م ُ ق َن ْنی ] (ع ص ، اِ) کاریزگر. (دهار). کاریزکننده . (غیاث ). این کلمه اشتغال به ساختن قنات را می رساند. (ازانساب سمعانی ). دانای مواضع آب در زمین و کننده ٔ کاریز. (ناظم الاطباء). کاریزکنه . کاریزکن . کان کن . کن کن . چاه کن . چاه جو. اَب...
-
طرق
لغتنامه دهخدا
طرق . [ طَ رَ ] (ع مص ) نوشیدن آب مکدر را. یقال : طرق طرقاً. || توبرتو شدن پر مرغ . (منتهی الارب ). بر هم نشستن پر مرغ . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) سستی زانوی شتر. (منتهی الارب ). ضعف الرکبتین . (مهذب الاسماء). || کجی در ساق شتر. (منته...