کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کمان،مُشته و کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چرخ چاچی
لغتنامه دهخدا
چرخ چاچی . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چاچی . کمان چاچی . کمان منسوب به شهر چاچ . نوعی کمان معروف که در شهر چاچ ، یکی از شهرهای قدیم ترکستان میساخته اند. چاچی کمان : ستون کرد چپ را و خم کرد راست خروش از خم چرخ چاچی بخاست . فردوسی .رجوع به چاچ...
-
چرم گور
لغتنامه دهخدا
چرم گور. [ چ َ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چله و زه کمان باشد. (برهان ). بمعنی زه کمان است . (انجمن آرا) (آنندراج ). مرادف چرم کمان و چرم گوزن . (از آنندراج ). چله و زه کمان . (ناظم الاطباء) : چو بر شاخ آهو کشد چرم گوربدوزد سر مور برپای م...
-
کج ابرو
لغتنامه دهخدا
کج ابرو. [ ک َ اَ ] (ص مرکب ) کسی که ابروهای وی مانند کمان و مطبوع باشد. (ناظم الاطباء). ابروکمان . کمان ابرو. || مجازاً، صفت کمان است : کمان کج ابرو به مژگان تیرز پستان جوشن برآورده شیر.نظامی .
-
لزوم
لغتنامه دهخدا
لزوم . [ ل ُ ] (اِ) کباده را گویند و آن کمان نرمی باشد که کمانداران بدان مشق کمان کشیدن کنند. (برهان ) (آنندراج ). لیزم . (آنندراج ) : ای به بازوی قوّت تو شده مر فلک را کمان کمان لزوم .سوزنی (از آنندراج ).
-
قاب
لغتنامه دهخدا
قاب . (ع اِ) اندازه . مقدار. (مهذب الاسماء) (غیاث ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || مابین قبضه ٔ کمان و خانه ٔ کمان . (غیاث ). میان قبضه و گوشه ٔ کمان . (منتهی الارب ). خانه ٔ کمان . (دهار).- قاب قوسین .
-
انشراق
لغتنامه دهخدا
انشراق . [ اِ ش ِ ] (ع مص ) کفته شدن و شکافته شدن کمان و جز آن . شکافته شدن کمان و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). شکافته شدن کمان . (از اقرب الموارد).
-
چرم گوزن
لغتنامه دهخدا
چرم گوزن . [ چ َ م ِ گ َ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زه کمان . (آنندراج ). مرادف چرم کمان و چرم گور. (از آنندراج ). چله و زه کمان . چرم کمان : بمالید چاچی کمان را بدست بچرم گوزن اندرآورد شست . فردوسی .در دست شیرمردان هر ساعتی بپای چرم گوزن...
-
آدینده
لغتنامه دهخدا
آدینده . [ ی َ دَ / دِ ] (اِ) قوس قزح : عَلَم ابر و تندر بود کوس اوکمان آدینده شود ژاله تیر. رودکی .و آن راکمان گردون ، کمان بهن ، کمان رستم ، کمان شیطان ، آفنداک ، شدکیس ، سرویسه ، تیراژه ، صدکیس ، آزفنداک ، ایرسا، طوق بهار، افنداک و درونه نیز خوانن...
-
زالوک
لغتنامه دهخدا
زالوک . (اِ) غالوک است که مهره ٔ کمان گروهه باشد و آن گلوله ای است که از گل سازند و با کمان گروهه و تنگ دهن اندازند. (برهان قاطع). گلوله ای باشد که از کمان گروهه اندازند و آن را غالوک نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ).
-
کماندان
لغتنامه دهخدا
کماندان . [ ک َ ] (اِ مرکب ) قربان . (آنندراج ). غلاف کمان و کمان جوله . (ناظم الاطباء). آلتی که کمان را در آن جا دهند. قربان . کمان خانه . (فرهنگ فارسی معین ). مِقوَس . (منتهی الارب ). جای کمان . قربان . نیم لنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از به...
-
رشق
لغتنامه دهخدا
رشق . [ رَ ش َ ] (ع اِ) کمان خوش قامت زودتیراندازنده ، و در تعجب گویند: ما ارشق القوس ؛ یعنی چه خوش قامت است کمان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). کمان خوش قامت زودتیرانداز. (از ناظم الاطباء). کمان زودتیرانداز. (از اقرب الموارد). || ج ِ رشیق . (منتهی ...
-
مرنان
لغتنامه دهخدا
مرنان . [ م ِ] (ع ص ) نعت از رَنّة و رنین . رجوع به رنین شود. || قوس مرنان ؛ کمان باآواز. (از اقرب الموارد). کمان بانگ آور. (دهار). || کمان . (منتهی الارب ). کمان بلند. (دهار). قوس . (اقرب الموارد). || مرنان الفؤاد، مردمان مرده دل . (دهار).
-
یالیغ
لغتنامه دهخدا
یالیغ. (مغولی ، اِ) به زبان مغولی کمان است و تمریالیغ، آهنین کمان یا سخت کمان . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 173 شود.
-
کمانی
لغتنامه دهخدا
کمانی . [ ک َ ](ص نسبی ) قوسی و کج و خمیده . (ناظم الاطباء). مقوس . کمان وار. قوسی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کمان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کمان شود.
-
ماسخیة
لغتنامه دهخدا
ماسخیة. [ س ِ خی ی َ ] (ص نسبی ، اِ) کمان منسوب به ماسخة. ج ، ماسخیات . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). کمانی منسوب به ماسخة و ماسخة نام کمان سازی از طایفه ٔ ازد است ، زیرا وی نخستین کسی است که کمان ساخت . ج ، ماسخیات . (از اقرب الموارد). کمان ساخته...