کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلیچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلیچه
لغتنامه دهخدا
کلیچه . [ ک َ چ َ / چ ِ ] (اِ) کلید چوبین را گویند که بدان کلیدان را بگشایند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). در کردی «کیلیج » (کلید). روسی «کلوک » (کلید) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
-
کلیچه
لغتنامه دهخدا
کلیچه . [ ک َ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماربین است که در بخش سده شهرستان اصفهان واقع است و 164 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
کلیچه
لغتنامه دهخدا
کلیچه . [ ک ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) مطلق قرص (نان ) (فرهنگ فارسی معین ). قرص . قرصه . (دهار). قرص . (مقدمة الادب زمخشری ) (نصاب ) : به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت به صدکلیچه سبال تو شوله روب نرفت . عماره .نگه کن که در پیشت آب است و چاه کلیچه میفکن که ...
-
واژههای مشابه
-
کلیچه شدن
لغتنامه دهخدا
کلیچه شدن . [ ک ُچ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مجتمع شدن . (آنندراج ).
-
کلیچه پز
لغتنامه دهخدا
کلیچه پز. [ ک ُ چ َ / چ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کلیچه پزد. آنکه کار وی پختن کلیچه باشد : نه آتش گل باغ جمشید بودکلیچه پز خوان خورشید بود. نظامی (از آنندراج ).و رجوع به کلیچه شود.
-
کلیچه پزی
لغتنامه دهخدا
کلیچه پزی . [ ک ُ چ َ / چ ِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل کلیچه پز. شغل کلیچه پز. و رجوع به کلیچه شود. || (اِ مرکب ) دکان کلیچه پز. جایی که کلیچه پزند.
-
کلیچه فروش
لغتنامه دهخدا
کلیچه فروش . [ ک ُ چ َ / چ ِ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ کلیچه . آنکه کلیچه فروشد. آنکه کار وی فروختن کلیچه باشد : در میان این احوال کنیزک کلیچه فروش غایب گشت . (سندبادنامه ص 207). و رجوع به کلیچه شود.
-
جستوجو در متن
-
کلچه
لغتنامه دهخدا
کلچه . [ ک ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) کلیچه . (ناظم الاطباء). و رجوع به کلیچه و کلوچه شود.
-
کلجه
لغتنامه دهخدا
کلجه . [ ک ُ ل َ ج َ / ج ِ ] (اِ) قسمی لباده و پالتو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کلیجه . کلیچه . و رجوع به کلیجه و کلیچه شود. || جامه ٔ آستین کوتاهی که به روی قبا پوشند. (ناظم الاطباء).
-
کلیجا
لغتنامه دهخدا
کلیجا. [ ک ُ ] (معرب ، اِ)معرب کلیچه یا کلیجه : ثم اتی بالموائد (در خوارزم ) فیها الطعام من الدجاج المشویة و... و خبزمعجون بالسمن یسمونه الکلیجا. (ابن بطوطه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلیچه و کلیجه شود.
-
منزغة
لغتنامه دهخدا
منزغة. [ م ِ زَ غ َ ] (ع ص ) رجوع به مِنزَغ شود. || (اِ) پر کلیچه و نان که از پرهای مرغ یا آهن باشد. (منتهی الارب ). دسته پرهایی که بدان کلیچه و نان را نقش کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
چناب
لغتنامه دهخدا
چناب . [ چ َ ] (اِ) کلیچه ٔ خیمه را گویند و آن تخته ای باشد سوراخ دار که ستون خیمه را بر آن گذارند. (برهان ). کلیچه ٔ خیمه باشد و آنرا بادریسه نیز خوانند. (جهانگیری ). بادریسه ٔ خیمه . (رشیدی ). کلیچه ٔ خیمه و آن تخته ٔ سوراخ داری است که ستون خیمه را...
-
شهنو
لغتنامه دهخدا
شهنو. [ ش ِ ن َ / نُو ] (اِ) نان کلیچه ٔ نازک . || پاره و قطعه . (از ناظم الاطباء).