کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلید کلون در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
زرین کلید
لغتنامه دهخدا
زرین کلید. [ زَرْ ری ک ِ ] (اِ مرکب ) کلیدی از زر. کلیدی آراسته به زر. کلیدی زرنگار و زرنشان : نبینی کزین قفل زرین کلیدبه تاریکی آرند جوهر پدید. نظامی .ز فرمان او سر نباید کشیدکجا رای او هست زرین کلید .نظامی (از آنندراج ).
-
چل کلید
لغتنامه دهخدا
چل کلید. [ چ ِ ک ِ ] (ص مرکب ) صفت جامی که درویشان با خود دارند. جام چل کلید.
-
جستوجو در متن
-
مرتاج
لغتنامه دهخدا
مرتاج . [ م ِ ] (ع اِ) راه تنگ . (منتهی الارب ). ج ، مراتج . || کلید. (منتهی الارب ). مغلاق . (متن اللغة) (اقرب الموارد). دربند و تیر پس در. آلتی که بدان در را می بندند. (ناظم الاطباء). کلون در. ج ، مراتج .
-
چل مرد
لغتنامه دهخدا
چل مرد. [ چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) چوب گنده و مضبوطی که پس در بسته گذارند. (ناظم الاطباء). از بعضی ثقاة مسموع است که دو چوبی است سوراخ کرده بر پشت در بردو تخته ٔ در نصب کنند و چوبی دیگر در آن اندازند برای استحکام . (از آنندراج ). کلون . کلید : چل مرد در ...
-
مدنگ
لغتنامه دهخدا
مدنگ . [ م َدَ ] (اِ) دندانه ٔ کلیدان . (از لغت فرس اسدی ). تزه .(لغت فرس ، هرن ). کلید چوبی باشد که کلیدان را بدان بگشایند. در فرهنگی به معنی دندانه ٔ کلیدان و پره ٔ قفل نیز به نظر درآمده . (جهانگیری چ عفیفی ج 1 ص 813)(از برهان قاطع). کلید چوبین یعن...
-
بشکل
لغتنامه دهخدا
بشکل . [ ب ِ ک َ ] (اِ) بشکله . بسکله . پشکله . بشکنه . کجک کلید را گویند، یعنی چوب کجکی که کلیدان را بدان گشایند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). کژک کلیدان باشد یعنی آن چوبکها که در سوراخهای کلیدان رفته و به آن دربسته شود. ...
-
غلق
لغتنامه دهخدا
غلق . [ غ َ ل َ ] (ع مص ) غلق رهن در دست مرتهن ؛ حق مرتهن گردیدن . و این وقتی باشد که راهن شروط فک رهن رابر وقت آن نتواند، و فی الحدیث : لایغلق الرهن ؛ ای لایهلک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || غلق نخلة؛ منقطع گردیدن بار درخت خرما از کرم افتاد...
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...