کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلچ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلچ
لغتنامه دهخدا
کلچ . [ ک َ ] (اِ) چرک . (جهانگیری ). چرک و وسخ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلیج وکلخچ شود. || عجب و خودستایی . (جهانگیری ). عجب و خودستایی و تکبر و تجبر. (از برهان ) (ناظم الاطباء). عجب . خودستایی . تکبر. (فرهنگ فارسی مع...
-
کلچ
لغتنامه دهخدا
کلچ . [ ک َ ] (ص ) خشک . یابس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || ترد که در زیر دندان آواز دهد، و در بعضی جاهای گیلان کرچ گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کلچ
لغتنامه دهخدا
کلچ . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) سبد کناس باشد که پلیدیها را بدان بکشند. (جهانگیری ). سبد حمامی و کناس که بدان سرگین و پلیدیها کشند. (ناظم الاطباء). کلج [ ک َ / ک ِ ] . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلج شود.
-
کلچ
لغتنامه دهخدا
کلچ . [ ک ُ ] (اِ) شکن زلف و کاکل . (جهانگیری ). چین . شکن . ماز. نورد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلج [ ک ُ ] شود.- کلچ درکلچ ؛ چین درچین . و رجوع به کلج در کلج ذیل ترکیبات کلج شود. || نوعی از پوشش هم هست ،آن را از پشم بافند و از جانب ک...
-
جستوجو در متن
-
کلجان
لغتنامه دهخدا
کلجان . [ ک َ ] (اِ مرکب ) مزبله را گویند و آن جایی باشد که خاکروبه و پلیدیها در آن ریزند. (برهان ). مزبله . (جهانگیری ). مزبله ومحل خاکروبه و پلیدیها. (ناظم الاطباء). کلچان . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلج و کلچ و کلچان شود.
-
کلیج
لغتنامه دهخدا
کلیج . [ ک َ ] (ص ) صاحب عُجْب و تکبر و تجبر و خودستا باشد. (برهان ). معجب و خودپسند و خودستا. (از آنندراج ). کلیچ . کلج . کلچ . متکبر. خودستا. (فرهنگ فارسی معین ). || چرکن اندام . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) به معنی چرک و ریم هم آمده است و به ای...
-
کلج
لغتنامه دهخدا
کلج . [ ک ُ ] (اِ) شکن و چین باشد. (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی چ اقبال ص 61). چین و تا. (ناظم الاطباء). چین و شکن . (فرهنگ فارسی معین ). شکن . چین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- کلج برکلج ، چین در چین . (فرهنگ فارسی معین ) : فری زان زلف مشکینش چو زنجیرفت...
-
شمیران
لغتنامه دهخدا
شمیران . [ ] (اِخ ) قصبه ٔ ولایت طارم است و به کنارشهر قلعه ای بلند بنیادش بر سنگ خاره نهاده است و سه دیوار بر گرد او کشیده و کاریزی بمیان قلعه فروبرده تا کنار رودخانه . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). نام قلعه ای .حمداﷲ مستوفی گوید: دوم به طارم سفلی توابع قلع...
-
ماز
لغتنامه دهخدا
ماز. (اِ) مطلق چین و شکنج را گویند. (برهان ). چین و شکنج . (آنندراج ). چین و شکنج و تا و لا. (ناظم الاطباء). چین . نورد. پیچ و خم . شکن . کلچ . شکنج . تاب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ای من رهی آن روی چون قمروان زلف شبه رنگ پر ز ماز. شهید (یادداشت...
-
شکنج
لغتنامه دهخدا
شکنج . [ ش ِ ک َ ] (اِ) شکن . تاب . پیچ . (آنندراج ) (انجمن آرا). تاب . پیچ . (غیاث ). تاب بود. (فرهنگ خطی ). شکن باشد. (فرهنگ اوبهی ). مطلق چین . شکن . پیچ . تاب . کلچ . ماز. (یادداشت مؤلف ) : چو سیل از شکنج و چو آتش زجوش چو ابر ازدرخش و چو مستان ز...
-
طارم
لغتنامه دهخدا
طارم . [ رَ ] (اِخ ) یاقوت این کلمه را بدین صورت آورده (طرم ) گوید ناحیه ای است بزرگ در کوههای مشرف بر قزوین طرف بلاد دیلم . آن ناحیه را دیده ام . اراضی و دیه هایی کوهستانی در آن ناحیت یافتم که به اندازه ٔ فرسنگی هم در آن دشت هموار یافت نمیشود. با ای...
-
زلف
لغتنامه دهخدا
زلف . [ زُ ] (اِ) موی سر. گیسو. (فرهنگ فارسی معین ). فارسیان زلف بالضم ، بمعنی موی چند که بر صدغ و گرد گوش روید و مخصوص محبوبان است استعمال کنند و این مجاز است از جهت سیاهی . (آنندراج ). در اصل به ضم اول و فتح لام لفظ عربی است . جمع زلفة بالضم که بمع...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان ). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی ). گره چنانکه در موی یا ابروی . پیچ...