کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلوخ کوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلوخ کوب
لغتنامه دهخدا
کلوخ کوب . [ ک ُ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ کلوخ . که کلوخ کوبد. || (اِ مرکب ). تخماق . (ناظم الاطباء). آلتی است که مزارعان بدان کلوخ کلان را بکوبند و بشکنند. (غیاث ). سنگی بر سر دسته ٔ چوبین استوار کرده که با آن کلوخ و نخاله ٔ گچ و جز آن کوبند. تخماق . م...
-
واژههای مشابه
-
کلوخ امرود
لغتنامه دهخدا
کلوخ امرود. [ ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی از امرود بزرگ و ناهموار بی مزه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً همان است که در گیلکی خوج و در اصفهانی خُوج گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی امرود بزرگ ناهموار و بی مزه . امرود کوهی . خوج . (فرهنگ...
-
کلوخ انداختن
لغتنامه دهخدا
کلوخ انداختن . [ ک ُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) افکندن کلوخ به جانب کسی یا چیزی . پرتاب کردن کلوخ به جایی یا به سویی : کلوخ انداخته چون خشت در آب کلوخ اندازیی ناکرده دریاب . نظامی .لتحه لتحاً؛ کلوخ انداخت بر اندام یا بر روی کسی پس داغدار ساخت یا کور کردچشم ...
-
کلوخ انداز
لغتنامه دهخدا
کلوخ انداز. [ ک ُ اَ ] (نف مرکب ) آنکه کلوخ به جانب دیگران پرتاب کند. (فرهنگ فارسی معین ) : به خود گفتا جواب است این نه جنگ است کلوخ انداز را پاداش سنگ است . نظامی (خسرو و شیرین ص 271).چو کردی با کلوخ انداز پیکارسر خود را به نادانی شکستی . سعدی .جواب...
-
کلوخ زار
لغتنامه دهخدا
کلوخ زار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) جایی که پر از کلوخ باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در آن کلوخ بسیار باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوخ شود.
-
کلوخ اندازان
لغتنامه دهخدا
کلوخ اندازان . [ ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) کلوخ انداز. سیر و گشت و عیش و عشرت و شرابخواری که پیش از ایام پرهیز و اواخر ماه شعبان کنند. (ناظم الاطباء). میگساری روز آخر شعبان . جشن روز پیش از رمضان . بگماز یا سوری در سلخ شعبان . برغندان . سنگ انداز. (یادداشت...
-
کلوخ چین
لغتنامه دهخدا
کلوخ چین . [ ک ُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) پشته ای که از کلوخهای چیده سازند و چندان استحکام ندارد. (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). توده ای از کلوخهای روی هم نهاده . (ناظم الاطباء) : اثر! شکفتگی طبعها در این ایام از این غزل که تو کردی کلوخ چین پیداس...
-
جستوجو در متن
-
ارزبه
لغتنامه دهخدا
ارزبه . [ اِ زَب ْ ب َ ] (ع اِ) کلوخ کوب . تخماق کلوخ کوب آهن یا عام است . (منتهی الأرب ). کوبین که به آن چیزی را کوبند.
-
میجن
لغتنامه دهخدا
میجن . [ ج َ ] (ع اِ) تخماق . کلوخ کوب . گچ کوب . ج ، میاجین . (یادداشت مؤلف ).
-
نخاله کوب
لغتنامه دهخدا
نخاله کوب . [ ن ُ ل َ / ل ِ] (نف مرکب ) آنکه نخاله ٔ گچ و آجر باقیمانده از بنائی را در هم کوبد. || (اِ مرکب ) آلت کوبیدن نخاله . کلوخ کوب . رجوع به نخاله (بمعنی خاک و کلوخ و خرده آجر به کارنیامدنی باقی مانده از بنائی ) شود.
-
مردس
لغتنامه دهخدا
مردس . [ م ِ دَ ] (ع اِ) سنگ کوب . (منتهی الارب ). کلوخ کوب . (مهذب الاسماء). مرداس . (متن اللغة) (اقرب الموارد). رجوع به مِرداس شود.
-
میثاء
لغتنامه دهخدا
میثاء. (ع ص ) ارض میثاء؛ زمین نرم و سهل . (ناظم الاطباء). || (اِ) کلوخ کوب . (منتهی الارب ، ماده ٔ وث ی ). میخکوب . (ناظم الاطباء). کلوخ کوب . تخماق . (یادداشت مؤلف ). میثاءة. (اقرب الموارد). || سندان آهنگر. (منتهی الارب ، ماده ٔ وث ی ). سندان . (نا...
-
مفضة
لغتنامه دهخدا
مفضة. [ م ِ ف َض ْ ض َ ] (ع اِ) کلوخ کوب . مفضاض . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).