کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلوخ انداز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلوخ انداز
لغتنامه دهخدا
کلوخ انداز. [ ک ُ اَ ] (نف مرکب ) آنکه کلوخ به جانب دیگران پرتاب کند. (فرهنگ فارسی معین ) : به خود گفتا جواب است این نه جنگ است کلوخ انداز را پاداش سنگ است . نظامی (خسرو و شیرین ص 271).چو کردی با کلوخ انداز پیکارسر خود را به نادانی شکستی . سعدی .جواب...
-
واژههای مشابه
-
کلوخ امرود
لغتنامه دهخدا
کلوخ امرود. [ ک ُ اَ ] (اِ مرکب ) نوعی از امرود بزرگ و ناهموار بی مزه . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ظاهراً همان است که در گیلکی خوج و در اصفهانی خُوج گویند. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). نوعی امرود بزرگ ناهموار و بی مزه . امرود کوهی . خوج . (فرهنگ...
-
کلوخ زار
لغتنامه دهخدا
کلوخ زار. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) جایی که پر از کلوخ باشد. (ناظم الاطباء). زمینی که در آن کلوخ بسیار باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوخ شود.
-
کلوخ چین
لغتنامه دهخدا
کلوخ چین . [ ک ُ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) پشته ای که از کلوخهای چیده سازند و چندان استحکام ندارد. (از آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). توده ای از کلوخهای روی هم نهاده . (ناظم الاطباء) : اثر! شکفتگی طبعها در این ایام از این غزل که تو کردی کلوخ چین پیداس...
-
کلوخ کوب
لغتنامه دهخدا
کلوخ کوب . [ ک ُ ] (نف مرکب ) کوبنده ٔ کلوخ . که کلوخ کوبد. || (اِ مرکب ). تخماق . (ناظم الاطباء). آلتی است که مزارعان بدان کلوخ کلان را بکوبند و بشکنند. (غیاث ). سنگی بر سر دسته ٔ چوبین استوار کرده که با آن کلوخ و نخاله ٔ گچ و جز آن کوبند. تخماق . م...
-
جستوجو در متن
-
اندازان
لغتنامه دهخدا
اندازان . [ اَ ] (ق ) درحال انداختن . (یادداشت مؤلف ).- کلوخ اندازان ؛ در حال انداختن کلوخ . و رجوع به سنگ انداز در ترکیبات انداز شود.
-
سنگ انداز کردن
لغتنامه دهخدا
سنگ انداز کردن . [ س َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کلوخ انداز کردن . می خوردن در آخر ماه شعبان . کنایه از جشن گرفتن : شهریاراماهی آمد بس عزیز و محترم با مبارک عهد و مهر ایزد پروردگارمی برغبت نوش و سنگ انداز کن بادوستان زآنکه گردون کرد جان دشمنان را سنگسار...
-
برفندان
لغتنامه دهخدا
برفندان . [ ب َ ف َ ] (اِ) صورتی یا تصحیفی از برقندان یا برغندان . ایام اخیر ماه شعبان که در آن شرابخواران شراب بافراط نوشند و تفریط روا ندارند و آنرا سنگ انداز و سنگ اندازان و کلوخ انداز و کلوخ اندازان نیز گویند : عید برفندان تویی ای جان جان جان من ...
-
سنگ انداز
لغتنامه دهخدا
سنگ انداز. [ س َ اَ ] (نف مرکب ) برق انداز و کلوخ انداز و آن جشن و سیرکشتی باشد که در آخر ماه شعبان کنند و آنرا سنگ اندازان هم میگویند. (برهان ). سیرغندان که شیرازیان کلوخ انداز گویند. (فرهنگ رشیدی ). جشنی و عشرتی که می خواران در اواخر شعبان کنند. (غ...
-
انداز
لغتنامه دهخدا
انداز.[ اَ ] (اِمص ) به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن . (فرهنگ فارسی معین ).- بارانداز ؛ آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی .- پاانداز ؛ آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود.- || قواد، دلال محبت . جاکش . ...
-
خاک انداز
لغتنامه دهخدا
خاک انداز. [ اَ ] (اِ مرکب ) ظرفی است از آهن که خاک و خاشاک خانه را پس از روبیدن در آن کرده بیرون ریزند. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). بیل مانندی باشد از نقره و طلا و مس و امثال آن که بدان خاکروبه و خاکستر و غیره بدور اندازند. (برهان قاطع). آلتی بی...
-
برغندان
لغتنامه دهخدا
برغندان . [ ب َ غ َ ] (اِ) سنگ انداز. (صحاح الفرس ). کلوخ اندازان . (یادداشت مؤلف ). جشن و نشاطی را گویند که درماه شعبان بسبب نزدیک شدن ماه رمضان کنند. (انجمن آرا) (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و بعضی گویند نام روز آخر ماه شعبان است ، و باین م...
-
پیکار کردن
لغتنامه دهخدا
پیکار کردن . [ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن . حرب کردن . نبرد کردن . رزم ساختن . پیکار ساختن . ملاهاة. معاقمة. لجاج . (منتهی الارب ). منازعه . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) : برآشفت و ما را بدان خوار کردبگفتار با شاه پیکار کرد. فردوسی...