کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلو
لغتنامه دهخدا
کلو. [ ک َ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان سدن رستاق است که در بخش مرکزی شهرستان گرگان واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کلو
لغتنامه دهخدا
کلو. [ ک ُ ] (اِ) نان بزرگ روغنی را گفته اند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کلوج . (از حاشیه برهان چ معین ). و رجوع به کلوج شود.
-
کلو
لغتنامه دهخدا
کلو. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان ارسق است که در بخش مرکزی شهرستان خیاو واقع است و 299 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کلو
لغتنامه دهخدا
کلو. [ ک ُ ] (اِخ ) کلی . دهی از دهستان آغمیون است که در بخش مرکزی شهرستان سراب واقع است و 185 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
کلو
لغتنامه دهخدا
کلو. [ ک ُ ] (اِ) کلانتر بازار و ریش سفید و رئیس محله را گویند. (برهان ). کلانتر و رئیس محله و بازار را گویند. در خراسانی و اصفهانی ، کَلو. رئیس محله . کلانتر. (فرهنگ فارسی معین ). شایدمخفف و شکسته ٔ کلان و کلانتر. رئیس بازار. رئیس ده . کدخدا. داروغه...
-
کلو
لغتنامه دهخدا
کلو. [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیزمار خاوری است که در بخش ورزقان شهرستان اهر واقع است و 322 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
واژههای مشابه
-
عرب کلو
لغتنامه دهخدا
عرب کلو. [ ع َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان . ناحیه ای است کوهستانی . 115 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و گله داری است . صنایع دستی زنان بافتن پارچه ابریشمی و چادرشب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کلو اسفندیار
لغتنامه دهخدا
کلو اسفندیار. [ ک ُ اِ ف َ ] (اِخ )چهارمین امیر از امرای سربداران که پس از قتل محمد آی تیمور به امارت رسید و چون اصل و نسب و فضل و ادب نبود دست به ظلم و تعدی گشود تا سرانجام سربداران ازحکومتش متنفر گشتند و چنانکه محمد آی تیمور را کشته بودند او را نیز...
-
آله کلو
لغتنامه دهخدا
آله کلو. [ ل َ / ل ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) آلاکلنگ . ذَراریح ، و آن جانوری است مانند زنبور سرخ و از او باریکتر و نقطه های سیاه دارد. (ریاض الادویه ).
-
جستوجو در متن
-
اسفندیار
لغتنامه دهخدا
اسفندیار. [ اِ ف َ ] (اِخ ) (کلو...) رجوع به کلو اسفندیار شود.
-
آلاکلنگ
لغتنامه دهخدا
آلاکلنگ . [ ک ُ ل َ ] (اِ مرکب ) آله کُلو. ذروح . ج ، ذراریح .
-
کلویان
لغتنامه دهخدا
کلویان . [ ک ُ ] (اِ) ج ِ کلو. (از فرهنگ فارسی معین ) : اکابر و اشراف و کلویان [ و ] اصناف مراسم نثار و پیشکش بجای آورند. (مطلع السعدین ). و رجوع به کلو شود.
-
گوژخار
لغتنامه دهخدا
گوژخار. (اِ) باغوجه . مگسک . ذروح . عروسک . کاغنه . کاونه . الاکلنگ . آله کلو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذروح شود.