کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلنگ زدن و(به) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تپغ زدن
لغتنامه دهخدا
تپغ زدن . [ ت ُ پ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به تپق زدن و تبق زدن و طبق زدن شود.
-
وشتیدن
لغتنامه دهخدا
وشتیدن . [ وَ دَ ] (مص ) سوت زدن و صفیر زدن برای آب خوردن اسب . (ناظم الاطباء). رجوع به وَشْت شود.
-
لمد
لغتنامه دهخدا
لمد. [ ل َ ] (ع مص ) فروتنی کردن به خواری . || زدن یا طپانچه زدن . (منتهی الارب ).
-
خوش شگون کردن
لغتنامه دهخدا
خوش شگون کردن . [ خوَش ْ / خُش ْ ش ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تفأل به خیر زدن . فال نیک زدن .
-
لکح
لغتنامه دهخدا
لکح . [ ل َ ] (ع مص ) به مشت زدن کسی را. زدن کسی را شبیه به زَدِ مشت . (منتهی الارب ). زدن شبیه به زَدِ وَکْز. (از اقرب الموارد).
-
لقز
لغتنامه دهخدا
لقز. [ ل َ ] (ع مص ) مشت بر سینه زدن یا هر جا که باشد. || لگدزدن . || به مشت بر سینه و بر گردن زدن درهر لگد زدن . (منتهی الارب ). بر قفا بزدن . (زوزنی ).
-
چپک
لغتنامه دهخدا
چپک . [ چ َپ َ ] (اِ) چپه . زدن کفی بر کف ِ دیگر به نشانه ٔ نشاطو شادی . کف زدن از شوق و خوشی . دست زدن بعلامت ابرازشوق و نشاط. صفق . رجوع به چپک زدن و چپه زدن شود.
-
چنبرک زدن
لغتنامه دهخدا
چنبرک زدن . [ چَم ْ ب َ رَ زَ دَ ] (مص مرکب ) چنبرزدن . چنبره زدن . چنبرک کردن . حلقه زدن . خمیده شدن . و رجوع به چنبرک کردن و چنبر زدن و چنبره زدن شود.
-
لبز
لغتنامه دهخدا
لبز. [ ل َ ] (ع مص ) نیک خوردن و فروبردن . || بینی بند بربستن . || بر پشت زدن به دست . || سخت زدن . || راندن . || لقب دادن . || لگد زدن شتر. || سخت زدن ناقه سم را بر زمین . (منتهی الارب ).
-
غمز عین
لغتنامه دهخدا
غمز عین . [ غ َ زِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشمک زدن . مژه برهم زدن از روی ناز وکرشمه . (ناظم الاطباء). رجوع به غَمز و غَمزه شود.
-
دودست زدن
لغتنامه دهخدا
دودست زدن . [ دُ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) برهم زدن دو دست از روی نشاط و خوشحالی . چپه زدن صفق . دستک زدن . (از یادداشت مؤلف ). || دست افشانی کردن . کنایه از خوشحالی کردن است . (از آنندراج ).
-
کهیدن
لغتنامه دهخدا
کهیدن . [ ک ُ دَ ] (مص ) سرفه کردن . سرفه های سخت کردن . سرفه کردن پیاپی چنانکه مصدوران یا پیران : دیشب تا صبح کهید. (از یادداشت به خطمرحوم دهخدا). رجوع به کُه کُه زدن و کهه زدن شود.
-
مشلق
لغتنامه دهخدا
مشلق . [ م ُ ش َل ْ ل َ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از شلاق . در تداول عامه سخت تازیانه خورده . (یادداشت مؤلف ).- مشلق کردن ؛ به شلاق زدن . به تازیانه زدن . بسیار زدن . (یادداشت مؤلف ).
-
ملاطمة
لغتنامه دهخدا
ملاطمة. [ م ُ طَ م َ ] (ع مص ) با کسی طپنچه زدن . لِطام . (المصادر زوزنی ). طپانچه زدن یکدیگر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تپانچه زدن و سیلی زدن . لِطام . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
افخ
لغتنامه دهخدا
افخ . [ اَ ] (ع مص ) بر یافوخ زدن . (ناظم الاطباء). زدن یافوخ (جائی از پیش سر که در کودکی نرم و جنبان می باشد) را. (منتهی الارب ). بر افراز پیش سر زدن . (تاج المصادر بیهقی ).