کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلفه
لغتنامه دهخدا
کلفه . [ ک َل َ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده می شود. (فرهنگ فارسی معین ). کَلَف . و رجوع به کلف شود. || لکه ای که درصورت انسان پدید آید. (فرهنگ فارسی معین ) : از این می اندیشیدم که اینجا سلس گرفت و آنجا درد شکم و اینجا ...
-
واژههای مشابه
-
کلفة
لغتنامه دهخدا
کلفة. [ ک ُ ف َ ] (ع اِ) سرخی سیاهی آمیخته یا سرخی مایل به تیرگی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). رنگ اکلف و یا سرخی تیره و یا سیاهی که با سرخی آمیخته شده باشد. (از اقرب الموارد). || رنج و سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رنج و سختی . ج ، کُلَف . ...
-
جستوجو در متن
-
کلف
لغتنامه دهخدا
کلف . [ ک ُ ل َ ] (ع اِ) ج ِ کُلفَة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ کلفت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلفة و کلفت شود.
-
کلفت
لغتنامه دهخدا
کلفت . [ ک ُ ف َ ] (ع اِ) کلفة. سختی . رنج . مشقت . (فرهنگ فارسی معین ). زحمت و رنج و محنت و تصدیع. (ناظم الاطباء). دشواری . رنج . مشقت . ج ، کُلَف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : پیش از ملاقات ناصرالدین از کلفت نزول و مباشرت زمین خدمت به حکم ضعف شیخ...
-
جرو
لغتنامه دهخدا
جرو. [ ] (اِخ ) ابن مالک بن عمر، از طایفه ٔ بنو جحجبی بن عوف بن کلفه ٔبن عوف بن عمروبن عوف اوسی . انصاری است و نام او را جزو با زای معجمه و جز آن نیز ذکر کرده اند. موسی بن عقبه و ابوالاسود او را در شمار کسانی که به یمامه بشهادت رسیده اند یاد کرده اند...
-
کنجدک
لغتنامه دهخدا
کنجدک . [ ک ُ ج ِ دَ ] (اِ) کلفه ای را گویند که بر روی مردم به هم می رسد یعنی روی مردم افشان می شود و آن را به عربی برش می گویند.(برهان ) (آنندراج ) (از جهانگیری ). کلفی که بر روی افتد و به تازی برش گویند. (فرهنگ رشیدی ). کک مک . برش .(یادداشت به خط ...
-
تفسه
لغتنامه دهخدا
تفسه . [ ت ُ / ت َ س َ ] (اِ) سیاهیی است که به سبب زیادتی بر بشره پدید آید. (فرهنگ جهانگیری )(فرهنگ رشیدی ). و آنرا تاش نیز خوانند و به تازی کلفه و به هندی جهاتی خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). سیاهی و داغی را گویند که در بشره و اندام آدمی میباشد و آنرا ع...
-
مبطون
لغتنامه دهخدا
مبطون . [ م َ ] (ع ص ) دردمند شکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آن که نالد از شکم . (مهذب الاسماء). دردمند شکم وگرفتار درد شکم و بیماری شکم . (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از بطن ، دردمند شکم ، آنکه درد شکم دارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی را گویند...
-
خبک
لغتنامه دهخدا
خبک . [ خ َ ب َ ] (اِ) فشردن گلو بود. خبه . خفه کردن باشد . (فرهنگ اسدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ). خپاک . خباک : هیچ خردمند را ندید بگیتی تا خبک عشق او نبود برومند. آغاجی (از فرهنگ اسدی ).تا بمیری بلهو باش و نشاطتا نگیرد ابر تو گرم خبک . خسروی .مانند...
-
جحف
لغتنامه دهخدا
جحف . [ ج َ ] (ع مص ) پوست بردن چیزی را. (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد) (آنندراج ). || کاویدن . (از منتهی الارب ). || فراهم آوردن . || لگد زدن کسی را چنانکه بیفتد. || مائل شدن بچیزی . || بیرون کردن برای کسی طعام را. || گرد آوردن طعام را برای خو...
-
تاج خروس
لغتنامه دهخدا
تاج خروس . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) گلی است که برگهای کلفت و قرمز مثل تاج ِ خروس دارد و نام دیگرش بستان افروز و عبهر است . (فرهنگ نظام ). گلی است سرخ رنگ که در دیارما [ هند ] آنرا کلفه گویند. (غیاث اللغات ). گل یوسف ؛ گل بستان افروز را گویند که گل تاج خروس...
-
کنجده
لغتنامه دهخدا
کنجده . [ ک ُ ج ِ / ج َ / ج ُ دَ / دِ ] (اِ) به معنی کنجدک است که عنزروت باشد. (برهان ). نام صمغی است که به عربی انزروت خوانند و کحل فارسی و کحل کرمانی و به شیرازی کدر و به هندی لایی و آن صمغ درخت خارداری است که آن را شایکه نامند و به بلندی دو زرع ، ...
-
تاسه
لغتنامه دهخدا
تاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) اندوه و ملالت . (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). اندوه . (مهذب الاسماء). تاسا. (فرهنگ جهانگیری ). مانند تالواسه بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 440). تلواسه . محمّد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: گورانی «تاسه » ا...