کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلاه و کمان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کلاه پوستی
لغتنامه دهخدا
کلاه پوستی . [ ک ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
-
کلاه کبود
لغتنامه دهخدا
کلاه کبود. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج که 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلاه کج
لغتنامه دهخدا
کلاه کج . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) تیره ای از بهمئی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
-
کلاه آباد
لغتنامه دهخدا
کلاه آباد. [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش روانسر شهرستان سنندج که 176 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلاه آبادی
لغتنامه دهخدا
کلاه آبادی . [ ک ُ ] (اِخ ) ایل کرداز طوایف پشتکوه . (ز جغرافیایی سیاسی کیهان ص 70).
-
کلاه سیاه
لغتنامه دهخدا
کلاه سیاه . [ ک ُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف ایل قشقائی . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 83).
-
کلاه فروش
لغتنامه دهخدا
کلاه فروش . [ ک ُ ف ُ ] (نف مرکب ) فروشنده ٔ کلاه . که کلاه فروشد. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
کیانی کلاه
لغتنامه دهخدا
کیانی کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کیانی . تاج کیانی . تاج شاهانه . تاج شاهی : به روز خجسته سر مهرماه به سر بر نهاد آن کیانی کلاه .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
نیم لنگ
لغتنامه دهخدا
نیم لنگ . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) کمان دان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). قربان . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ) (برهان قاطع) (جهانگیری ). قربان کمان . (رشیدی ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). که کمان را در میان آن نهند. (جهانگیری ).قربان کمان که کمان را در آنجا جای ده...
-
کلاخود
لغتنامه دهخدا
کلاخود. [ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه خود : مه سپر مهر کلاخود و کمان قوس قزح ناوکت تیر و سما کست و سها نیزه گذار.نظام قاری (دیوان البسه ٔ چ استانبول ص 13).و رجوع به کلاه خود شود.
-
خروش
لغتنامه دهخدا
خروش . [ خ ُ ] (اِ) بانگ وفریاد بی گریه . (از برهان قاطع) (لغت نامه ٔ اسدی ). غریو. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (صحاح الفرس ). فریاد. نفیر. نعره . غیه . آواز. داد. آوا. (یادداشت بخط مؤلف ). وعی . عائهة. صراخ . (منتهی الارب ) : چند بردارد این هریوه...
-
قورچی
لغتنامه دهخدا
قورچی . (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی . سلاح دار. (سنگلاخ ). (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه . جبه پوش . (ناظم الاطباء). و در لغات ترکی قورچی بمعنی اهتمام کننده ٔ دربار پادشاه نوشته شده . (آنندراج ). تلفظ صحیح ...
-
چل ستون
لغتنامه دهخدا
چل ستون . [ چ ِ س ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) نام عمارتی که ستونهای بسیار داشته باشد. (آنندراج ). هر بنایی که دارای ستون زیاد باشد. (ناظم الاطباء). مسجد یا عمارت بزرگ : چنان تیرها در کمان بند بودکه هر خانه اش چل ستون می نمود. کلیم (از آنندراج ).|| (اِخ )...
-
کیانی
لغتنامه دهخدا
کیانی . [ ک َ ] (ص نسبی ) منسوب به کیان که جمع کی باشد، پس کیانی به معنی چیزی که لایق شاهان عظیم الشأن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). منسوب به کیان ، یعنی پادشاهی . (ناظم الاطباء). منسوب به کیان . شاهی . سلطنتی : تاج کیانی . کمربندکیانی . کلاه کیانی . (ف...