کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلاه قلعه نر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلاه قلعه نر
لغتنامه دهخدا
کلاه قلعه نر. [ ک ُ ق َ ع ِ ن َ ] (اِخ ) دهی از دهستان قیلاب پائین است که در بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
کج کلاه
لغتنامه دهخدا
کج کلاه . [ ک َ ک ُ ] (اِ مرکب ) کلاه کج . کلاه دیواره دار بلند که قسمت فوقانی آن به عقب یا به جانبی خمیده باشد. || (ص مرکب ) کج کلا. کسی که کلاه خود را کج بر سر می گذارد. (فرهنگ فارسی معین ). || مغرور. (آنندراج ). خودپسند. رجوع به کج کلا شود. || محب...
-
کلاه احمدی
لغتنامه دهخدا
کلاه احمدی . [ ک ُ ه ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کلاه منسوب به احمد : آستین را از نمد می بر به سر می نه چو تاج ور کلاه احمدی و بایزیدی نیست نیست .نظام قاری .
-
کلاه پوستی
لغتنامه دهخدا
کلاه پوستی . [ ک ُ ] (اِخ ) تیره ای از ایل بهارلو (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86).
-
کلاه دیو
لغتنامه دهخدا
کلاه دیو. [ ک ُهَِ وْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دساسة، سماروغ سفید و آن رستنی باشد که آن را خایه دیس و کلاه دیو نیز گویند. (حاشیه منتهی الارب ). و رجوع به مدخل بعد شود.
-
کلاه دیوان
لغتنامه دهخدا
کلاه دیوان . [ ک ُ هَِ دی ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صاحب الابنیه گوید: فطر را سماروغ خوانند و کلاه دیوان نیز گویند. (الابنیه عن حقایق الادویه ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ماده ٔ قبل و کلاه زمین شود.
-
کلاه رش
لغتنامه دهخدا
کلاه رش . [ ک ُ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان باباجانی است که در بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلاه شکستن
لغتنامه دهخدا
کلاه شکستن . [ ک ُش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از برگردانیدن گوشه ٔ کلاه باشد و نیز کج گذاشتن کلاه را بر سر گویند. (برهان ). برگردانیدن گوشه ٔ کلاه و کج گذاشتن کلاه . (ناظم الاطباء). کج گذاشتن کلاه بر سر. کج کردن گوشه ٔ کلاه . (فرهنگ فارسی معین ). ...
-
کلاه شیطان
لغتنامه دهخدا
کلاه شیطان . [ ک ُ هَِ ش َ / ش ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمی قارچ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاه دیو و کلاه دیوان شود.
-
کلاه فرنگی
لغتنامه دهخدا
کلاه فرنگی . [ ک ُ ف َ رَ ] (اِ مرکب ) عمارتی که در میان عرصه سازند بناء در میان عرصه با گنبدی شبه مخروط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || اطاقکی مسقف که در وسط کاخها و باغها برای استراحت یا در میدانها برای فروش روزنامه و اغذیه سازند. کیوسک . (فرهنگ ف...
-
کلاه کبود
لغتنامه دهخدا
کلاه کبود. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خالصه است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 305تن سکنه دارد. در سه محل بفاصله ٔ یکهزار گز به علیاو سفلی و وسطی مشهورند سکنه ٔ علیا 80 تن و وسطی 77 تن و سفلی 150 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج ...
-
کلاه کبود
لغتنامه دهخدا
کلاه کبود. [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج که 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
کلاه کج
لغتنامه دهخدا
کلاه کج . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) تیره ای از بهمئی از شعبه ٔ لیراوی از ایلات کوه کیلویه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89).
-
کلاه کج
لغتنامه دهخدا
کلاه کج . [ ک ُ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان یوسف وند است که در بخش سلسله ٔ شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).