کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلاهدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلاهدار
لغتنامه دهخدا
کلاهدار. [ ک ُ ] (نف مرکب ) آنکه کلاه بر سر دارد. (فرهنگ فارسی معین ). دارنده ٔ کلاه . || کنایه از پادشاه . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از پادشاه . سلطان . (فرهنگ فارسی معین ). تاجدار. و رجوع به کلاه و کلاهداری شود.
-
جستوجو در متن
-
کلاه ور
لغتنامه دهخدا
کلاه ور. [ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) بمعنی کلاه ملک . (آنندراج ). تاجور. کلاهدار. تاجدار. پادشاه . و رجوع به ترکیب کلاه ملک شود.
-
بی کله
لغتنامه دهخدا
بی کله . [ ک ُ ل َه ْ ] (ص مرکب ) مخفف بی کلاه . || کلاه علامت منصب و مقام است و بی کلاهی کنایه از فقد مقام . در مقابل کلاهدار و صاحب کلاه کنایه از صاحب تاج است به معنی پادشاه : مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم شهان بی کمر و خسروان بی کلهند.حافظ.
-
کلاهداری
لغتنامه دهخدا
کلاهداری . [ک ُ ] (حامص مرکب ) داشتن کلاه بر سر. (فرهنگ فارسی معین ). عمل کلاهدار. و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || کنایه از پادشاهی و سلطنت . (از برهان ) (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) : نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاهداری و آئ...
-
بی کلاه
لغتنامه دهخدا
بی کلاه . [ ک ُ ] (ص مرکب ) (از: بی + کلاه ) سربرهنه . که کلاه بسر ندارد. || کنایه از اظهار اطاعت و فرمانبرداری است زیرا کلاه از لوازم منصب و بی کلاهی نشانه ٔ خلع از منصب و مقام و گاه نشانه ٔ سوکواری نیز بوده است . مقابل کلاهدار که بمعنی پادشاه و صاح...