کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلانسال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلانسال
لغتنامه دهخدا
کلانسال . [ ک َ ] (ص مرکب ) سالمند. به زاد برآمده . مقابل خردسال . که سال بر او بسیار باشد. پیر. مسن . بزرگسال . بسیارسال . هرم . طواز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قِلحَم . (صراح اللغة)، پیر. سالدیده . مسن . (ناظم الاطباء). مقابل خردسال و میان سال ....
-
جستوجو در متن
-
شعصب
لغتنامه دهخدا
شعصب . [ ش َ ص َ ] (ع ص ) پیر کلانسال . (ناظم الاطباء). مرد کلانسال . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شهرب
لغتنامه دهخدا
شهرب . [ ش َ رَ ] (ع ص ) مرد کلانسال . (منتهی الارب ). مرد کلانسال و شیخ . || (اِ) حوضچه ٔ زیر خرمابن . (ناظم الاطباء). شهربة، یکی . رجوع به شهربة شود.
-
طواز
لغتنامه دهخدا
طواز. [ طَوْ وا ] (ع ص ) نرم . || کلانسال از مردم و جز آن . (منتهی الارب ).
-
همل
لغتنامه دهخدا
همل . [ هَِ م ِل ل ] (ع ص ) کلانسال . (از اقرب الموارد).
-
حطمة
لغتنامه دهخدا
حطمة. [ ح َ م َ ] (ع مص ) پیر و کلانسال شدن ستور. (منتهی الارب ).
-
سالمند
لغتنامه دهخدا
سالمند. [ م َ ] (ص مرکب ) کلانسال . مسن . بزاد برآمده . بزرگ سال .
-
شرف
لغتنامه دهخدا
شرف . [ ش ُ ] (ع ص ) ماده شتر کلانسال . (ناظم الاطباء).
-
قراهب
لغتنامه دهخدا
قراهب . [ ق َ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قَرْهَب . گاوان کلانسال . (آنندراج ).
-
ادلهنان
لغتنامه دهخدا
ادلهنان . [ اِ ل ِ ] (ع مص ) پیر شدن . کلانسال گردیدن .
-
نیوب
لغتنامه دهخدا
نیوب . [ ن َی ْ یو ] (ع ص ، اِ) ناقه ٔ کلانسال . (منتهی الارب ). ماده شتر کلانسال . (ناظم الاطباء). || پیشوای مردمان . سردار قوم . (ناظم الاطباء).
-
هرط
لغتنامه دهخدا
هرط. [ هَِ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ کلانسال . ج ، اهراط، هروط. (منتهی الارب ). ج ، هراط. (اقرب الموارد). || مرد مالدار. (منتهی الارب ). || میش کلانسال لاغر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
شملق
لغتنامه دهخدا
شملق . [ ش َ ل َ ] (ع ص ) گنده پیر کلانسال . (منتهی الارب ). زن گنده پیر کلانسال . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گویند آن با سین (سملق ) است . (از اقرب الموارد).
-
متنیب
لغتنامه دهخدا
متنیب . [ م ُ ت َن َی ْ ی ِ ] (ع ص ) ناقه که پیر و کلانسال گردد. (آنندراج ). ماده شتر کلانسال . (ناظم الاطباء). || کسی که گیاه را از بیخ بر میکند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به تنیب شود.