کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کلاغ پیسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کلاغ پیسه
لغتنامه دهخدا
کلاغ پیسه . [ ک َ س َ / س ِ ] (اِ مرکب ) غراب . کلاغ که رنگ سیاه و سپید دارد، کلاچه . کلاژه . قالنجه . زاغی . زاغچه . کلاغی که قسمی از پرهای آن سفید و قسمی سیاه است . غراب ابقع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عقعق . عکه . کشکرک . (فرهنگ فارسی معین ). ز...
-
واژههای مشابه
-
کلاغ زاغی
لغتنامه دهخدا
کلاغ زاغی . [ ک َ ] (اِمرکب ) زاغچه . زاغی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کلاغ زدن
لغتنامه دهخدا
کلاغ زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) با تیر زدن به کلاغ ، دو کلاغ زد. (فرهنگ فارسی معین ). || طعنه و تمسخرکردن . (فرهنگ فارسی معین ). کلاغ گرفتن . کنایه از طعنه زدن و کردن . (آنندراج ). و رجوع به کلاغ گرفتن شود.
-
کلاغ گرفتن
لغتنامه دهخدا
کلاغ گرفتن . [ ک َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) صید کردن و گرفتن کلاغ . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از استهزا و تمسخر و ریشخند کردن . (برهان ) (انجمن آرا). کنایه از طعنه زدن و تسمخر کردن و ریشخند زدن . (فرهنگ فارسی معین ). طعنه زدن ، استهزا کردن . (غیاث...
-
کلاغ بخش
لغتنامه دهخدا
کلاغ بخش . [ ک َ ب َ ] (اِ مرکب )از کلاغ بمعنی غراب و بخش بمعنی سهم و حصه ترکیب شده «سهم کلاغ » حصه ٔ کلاغ . میوه ای که پس از درودن و زدن وحصاد اثمار بر درخت ماند و آن را در شهمیرزاد، وج ِ کو (بچه کوب ) گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
کلاغ پر
لغتنامه دهخدا
کلاغ پر. [ ک َ پ َ ] (اِمص مرکب ) پریدن کلاغ . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ مرکب ) آن وقت صبح که کلاغ از آشیان پرواز کند. صبح زود. آنگاه که کلاغ پرد. آنگاه از صبح که کلاغ از لانه ٔ خود پرواز کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).- تنگ کلاغ پر . رجوع به همین ...
-
کلاغ زنان
لغتنامه دهخدا
کلاغ زنان . [ ک َ زَ] (ق مرکب ) در حال کلاغ زدن . تمسخرکنان : طاوس را کلاغ زنان همچو گنگ مست ظل همای بر سرشان ذات شهریار. میرالهی (از آنندراج ).و رجوع به کلاغ گرفتن شود.
-
کلاغ نشین
لغتنامه دهخدا
کلاغ نشین . [ ک َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طغرود است که در بخش دستجرد شهرستان قم واقع است و 129 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
جسته کلاغ
لغتنامه دهخدا
جسته کلاغ . [ ج َ ت َ / ت ِ ک َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح ورزشکاران ، ورزشی است که کشتی گیران یک پا را به جفته گاه گذاشته بدور یک پا مثل کلاغ از جای به جای برجهند، و این از اهل زبان بتحقیق پیوسته . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) : بس که از آتش رشک تو ب...
-
نان کلاغ
لغتنامه دهخدا
نان کلاغ . [ ن ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رستنی باشد که در زمین های نمناک روید و آن را به عربی خبزالغراب گویند. (برهان قاطع) (انجمن آرا). نام رستنی که در زمین نمناک بهم رسد. (ناظم الاطباء). نام گیاهی است دوائی و خوراکی که روی زمین پهن می شود و ...
-
بازه کلاغ
لغتنامه دهخدا
بازه کلاغ . [ زَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد که در 43 هزارگزی شمال باختری مشهد در کنار کشف رود و در جلگه واقع است . ناحیه ای است معتدل دارای 66 تن سکنه و محصول آن غلات و شغل مردم آن زراعت و مالداری و راه آن مالرو...
-
پای کلاغ
لغتنامه دهخدا
پای کلاغ . [ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قازایاغی . اطریلال . || قلم چرا. (غیاث اللغات ). خطی بغایت زشت . قلم انداز.
-
پنجه کلاغ
لغتنامه دهخدا
پنجه کلاغ . [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ ] (اِ مرکب ) غازایاغی . سبزیی است صحرائی که در آشها کنند. رجوع به آطریلال شود. || قسمی دوختن . زینتی شبیه به پنجه .
-
چاله کلاغ
لغتنامه دهخدا
چاله کلاغ . [ ل َ ک َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان که در 7 هزارگزی شمال خاوری قلعه ٔ رئیسی واقع شده و 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).