کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف زنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جان به کف برنهادن
لغتنامه دهخدا
جان به کف برنهادن . [ ب ِ ک َ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آماده ٔ جانبازی شدن . تا پای مرگ ایستادگی کردن : شما دل برفتن مدارید تنگ گر از چینیان لشکر آیدبجنگ همه جان یکایک بکف برنهیداگر لشکر آید خورید و دهیدوگربر چنین رویتان نیست رای ازیدر نجنبید یک...
-
سائل به کف
لغتنامه دهخدا
سائل به کف . [ ءِ ل ِ ب ِ ک َف ف ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) در تداول فارسی زبانان به تخفیف «فاء» رائج است : گدائی که از تنگدستی کاسه ٔ گدائی هم نداشته باشد. (آنندراج ). گدا. دریوزه گر : ای یافته افلاک ز مهر تو شرف خورشید و مه از تو سائلانند بکف جز دفع...
-
ساغر به کف برنهادن
لغتنامه دهخدا
ساغر به کف برنهادن . [ غ َ ب ِ ک َ ب َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) ساغر برگرفتن . ساغر بدست گرفتن . آغاز میگساری کردن : زواره چو ساغر بکف برنهادهمان از شه نامور کرد یاد.(شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 421 بیت 621).
-
سایل به کف
لغتنامه دهخدا
سایل به کف . [ ی ِ ل ِ ب ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گدای نادار که کاسه ٔ گدایی هم نداشته باشد. (غیاث ). رجوع به سائل بکف شود.
-
صاحب کف بیضا
لغتنامه دهخدا
صاحب کف بیضا. [ ح ِ ب ِ ک َف ْ ف ِ / ک َ ف ِ ب َ ] (اِخ ) کنایه از حضرت موسی علیه السلام است . (برهان ).
-
لنگر از کف دادن
لغتنامه دهخدا
لنگر از کف دادن . [ ل َ گ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مضطرب و سراسیمه شدن است و رفتن اختیار از دست . (مجموعه ٔ مترادفات ص 337).
-
باد در کف داشتن
لغتنامه دهخدا
باد در کف داشتن . [ دَرْ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از بی ماحصلی و مفلسی و تهی دستی باشد. (برهان ). رجوع به باددرکف شود.
-
جستوجو در متن
-
چرخ زنان
لغتنامه دهخدا
چرخ زنان . [ چ َ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) گردگردان . در حال چرخیدن . دورزنان . گردان و چرخان : کف چرخ زنان بر می می رقص کنان در دل دل خارکنان از رخ گلزار نمود اینک . خاقانی .کمتر از ذره نئی پست مشو مهربورزتا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان .حافظ.
-
دست زنان
لغتنامه دهخدا
دست زنان . [ دَ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دست زدن . در حال کف زدن . و رجوع به دست زدن شود : چون زنان رقاص پای کوب و دست زنان . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 28).من اگر دست زنانم نه ازین دست زنانم . مولوی (از انجمن آرا).دست در دامن هر خارعلایق مزنیدتا...
-
شاه حیدر
لغتنامه دهخدا
شاه حیدر. [ ح َ دَ ] (اِخ )نامی است که به حضرت علی (ع ) دهند. زنان در حمام آنگاه که سوگند خوردن خواهند کف دست بر زمین صحن حمام زنند و گویند به این شاه حیدر. (یادداشت مؤلف ). زنان دو کف دست را بقوت بر زمین حمام زنند و گویند: به این شاه حیدر. یا: قسم ...
-
وا
لغتنامه دهخدا
وا. (صوت ) مخفف وای . کلمه ای است که مردم مریض در زمان شدت مرض به آن ندا کنند. (برهان ). || گاه در محل تأسف خوردن کف های دست برهم سایند و این کلمه را گویند. (برهان ). || در تداول زنان تهران تعجب و استفهام انکاری را رساند.
-
دوپنجه
لغتنامه دهخدا
دوپنجه . [ دُ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) دو انگشت سبابه و وسطی . (لغت شوشتر). || کنایه است از نصف کف دست . (لغت محلی شوشتر). || کنایه است از شرم زنان . (لغت محلی شوشتر).
-
پشت دستی
لغتنامه دهخدا
پشت دستی . [ پ ُ ت ِ دَ ] (اِ مرکب ) زدن با پشت دست به پشت دست کسی . ضربه ای که با کف دست به پشت دست کسی زنند. || دستکش بی پنجه ٔ زنان .
-
خارکنان
لغتنامه دهخدا
خارکنان . [ ک َ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال خار کندن : کف چرخ زنان بر می ، می رقص کنان در دل دل خارکنان از رخ ، گلزار نمود اینک .خاقانی .
-
حاتم
لغتنامه دهخدا
حاتم . [ ت ِ ] (اِخ ) همدانی . از شعرای ایران .وی در همدان شغل عطاری می ورزید. بیت ذیل از اوست :خانه ٔ دل را تهی کن از هوسها چون حباب تا توانی کف زنان چون موج از دریا گذشت .(از قاموس الاعلام ترکی ).