کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کف زنان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کف خضیب
لغتنامه دهخدا
کف خضیب . [ ک َف ْ ف ِ خ َ ] (اِخ ) کف الخضیب . رجوع به کف الخضیب شود.
-
کف دریا
لغتنامه دهخدا
کف دریا. [ ک َ ف ِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) زبدالبحر. (برهان ). رجوع به زبدالبحر شود.
-
کف دستی
لغتنامه دهخدا
کف دستی . [ ک َ دَ ] (اِ مرکب ) ضرب تازیانه و جز آن بر کف دست . (ناظم الاطباء).- کف دستی خوردن ؛ سیاست شدن از ضرب تازیانه بر کف دست . (ناظم الاطباء).
-
کف رفتن
لغتنامه دهخدا
کف رفتن . [ ک َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) دزدیدن و چیزی به فریب از میان بردن و به عیاری و طراری بردن . (آنندراج ). دزدیدن . یواشکی چیزی را برداشتن . معمولاً به دزدیهای کوچک و مختصر (و غالباً کودکانه ) اطلاق میشود. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).دزدید...
-
کف زدن
لغتنامه دهخدا
کف زدن .[ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دستک زدن . (آنندراج ). کف دودست را بهم کوبیدن . (فرهنگ فارسی معین ). دست زدن . چپه زدن . تصدیه . تصفیق . (یادداشت مؤلف ) : مطربانشان از درون دف میزنندبحرها در شورشان کف میزنند . مولوی .تو نبینی برگها را کف زدن گوش دل...
-
کف سفید
لغتنامه دهخدا
کف سفید. [ ک َ ف ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برف را گویند. (برهان ). کنایه از برف باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ).
-
کف عایشه
لغتنامه دهخدا
کف عایشه . [ ک َ ف ِ ی ِ ش َ / ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ نباتی است زرد تیره رنگ ، گزندگی جانواران را نافع است و آن را کف مریم نیز گویند و به عربی اصابع الصفر و شجرة الکف خوانند. (برهان ). اصابع صفر. و رجوع به کف مریم و اصابع صفر شود.
-
کف گرگی
لغتنامه دهخدا
کف گرگی . [ ک َ ف ِ / ف ْ گ ُ ] (اِ مرکب )یکی از فنون و بندهای کشتی گیری . (یادداشت مؤلف ).
-
کف مریم
لغتنامه دهخدا
کف مریم . [ ک َ ف ِ م َرْ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کف عایشه و آن بیخی است زرد و تیره رنگ و گزندگی جانوران را نافع باشد.(از برهان ) (آنندراج ).
-
سحاب کف
لغتنامه دهخدا
سحاب کف . [ س َ ک ] (ص مرکب ) کنایه از کریم و جوانمرد. (آنندراج ). سحاب کف .جود و سخا بخشش و عطا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 113).
-
هم کف
لغتنامه دهخدا
هم کف . [ هََ ک َ ] (ص مرکب ) در اصطلاح بنایان ، دو سطح که در ارتفاع برابر قرار دارند. (یادداشت مؤلف ).
-
هم کف
لغتنامه دهخدا
هم کف . [ هََ ک َف ف / ک َ ] (ص مرکب ) دو تن که دستهایشان یکسان باشد، و به کنایه ، دوتن که در بخشش و جود به یک درجه باشند : همسر آسمان و هم کف ابرهم به تن شیر و هم به نام هزبر.نظامی .
-
یک کف
لغتنامه دهخدا
یک کف . [ ی َ / ی ِ ک َ ] (ق مرکب ) به قدر یک کف . به اندازه ٔ یک کف . || (ص مرکب ) هم کف . (یادداشت مؤلف ). هم تراز.
-
دریا کف
لغتنامه دهخدا
دریا کف . [ دَرْ ک َ ](ص مرکب ) سخی و جوانمرد. (ناظم الاطباء) : از کف ساقیان دریا کف درفشان گشت کامهای صدف .نظامی
-
موسی کف
لغتنامه دهخدا
موسی کف . [ سا ک َ ] (ص مرکب ) موسی دست . که ید بیضا دارد. (یادداشت مؤلف ) : میر موسی کف ، شمشیر چو ثعبان دارددست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه . منوچهری .شاه موسی کف چو خنجر برکشدزیر ران طودی روان خواهد نمود. خاقانی .و رجوع به موسی بن عمران و موسی ...