کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفیل
لغتنامه دهخدا
کفیل . [ ک َ ] (ع ص ، اِ) همتا و مانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مانند.مثیل . (از اقرب الموارد). || پذیرفتار. (منتهی الارب ) (دهار). ضامن . (از اقرب الموارد). ضامن و پذیرفتار. (ناظم الاطباء). پایندان . زعیم . (مجمل اللغة) (زمخشری ) (دهار) (مهذب...
-
جستوجو در متن
-
بدرفتار
لغتنامه دهخدا
بدرفتار. [ ب ِ رُ ] (اِص مرکب ) کفیل و ضامن و پذرفتار. (ناظم الاطباء).
-
بایندان
لغتنامه دهخدا
بایندان . [ ی َ ] (اِ) میانجی . (آنندراج ). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل . و رجوع به پایندان شود.
-
حاضرضامن
لغتنامه دهخدا
حاضرضامن . [ ض ِ م ِ ] (اِ مرکب ) کسی که کفالت بحاضر کردن کسی کند، بعربی او را کفیل النفس و زعیم النفس گویند. (آنندراج از نفایس اللغات ).
-
مکفول
لغتنامه دهخدا
مکفول . [ م َ ] (ع ص ) مقابل کفیل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که در عقد کفالت احضار او از طرف کفیل در مقابل مکفول له تعهد شده است . اگر کفیل تعهد کند که در صورت عدم احضار وجهی یا مالی بدهد آن وجه یا مال را وجه الکفاله یا مال الکفاله گویند. (از...
-
کفل
لغتنامه دهخدا
کفل . [ ک ُف ْ ف َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ کافل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ کفیل . (ناظم الاطباء) رجوع به مفردهای کلمه شود.
-
صبارة
لغتنامه دهخدا
صبارة. [ص َ رَ ] (ع مص ) کفیل و پذرفتار شدن کسی را. (منتهی الارب ). پایندانی . ضمانت . (دهار). کفالت . (اقرب الموارد). || انبار کردن گندم . (منتهی الارب ).
-
ضامن تن
لغتنامه دهخدا
ضامن تن . [ م ِ ن ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کفیل . که ضامن شود. که مدیون یا گناهکار را بوقت حاجت بقاضی تحویل کند.
-
مکتان
لغتنامه دهخدا
مکتان . [ م ُ ] (ع ص ) (از «ک ی ن ») کفیل . (محیط المحیط) (اقرب الموارد) (تاج العروس ج 9 ص 327).
-
بابیزن
لغتنامه دهخدا
بابیزن . [ زَ ] (اِ) بمعنی بابیزان است که ضامن و کفیل باشد. (برهان ) (شعوری ) (مجمعالفرس ). بابزن و سیخ کباب . (ناظم الاطباء). رجوع به بابیزان شود.
-
عراب
لغتنامه دهخدا
عراب . [ ع َرْ را ] (ع ص ) سازنده ٔ غلاف پستان گوسفند. (منتهی الارب ). || نزد نصاری کفیل مورد اعتماد را گویند. و کفیله را عرابه گویند. (از اقرب الموارد). || عامل العرابات ؛ آنکه عرّابه سازد. این کلمه سریانی است . (از اقرب الموارد).
-
کامجو
لغتنامه دهخدا
کامجو. (نف مرکب ) جوینده ٔ تمتع و عیش و عشرت . (ناظم الاطباء). رجوع به کامجوی شود : وصل زن هرچند باشد پیش مرد کامجوروح راحت را کفیل و نقد عشرت را ضمان .اوحد سبزواری .
-
زنهارگیر
لغتنامه دهخدا
زنهارگیر. [ زِ ] (نف مرکب ) امانت دار. گیرنده ٔ امانت . کفیل : سه سالش پدروار از آن گاو شیرهمی داد هشیار زنهارگیر. فردوسی .|| آنکه برای کسی امان می گیرد و یا مهلت می گیرد. (ناظم الاطباء).
-
هرمیاس کاری
لغتنامه دهخدا
هرمیاس کاری . [ هَِ س ِ ] (اِخ ) یکی از معاصران سلوکوس سوم است که پادشاه سلوکی مزبور هنگام سفر به آسیای صغیر او را - که در مقام وزیر اعظم بود - کفیل اداره ٔ قلمرو خود کرد. (از ایران باستان پیرنیا ص 2078).