کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفش کن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفش کن
لغتنامه دهخدا
کفش کن . [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) جایی که در آن کفشها را از پا در آورند و آنجا گذارند. (فرهنگ فارسی معین ). جایی در پیش مدخل زیارتگاهها برای بیرون کردن کفش . آستان . آستانه . آستان اطاق . آستانه ٔ اطاق . عتبه . پای ماچان . صف نعال . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
گل کفش
لغتنامه دهخدا
گل کفش . [ گ ُ ل ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) گلی که از ابریشم و گلابتون و مانند آن بر تیماج و سقلاّ ب کفش دوزند و هم از چوب سازند و در پاشنه ٔ کفش تعبیه کنند و گلهای عاج در آن پرچین نمایندو آنرا کوکب کفش نیز گویند. (آنندراج ) : هاله را از رشک نعل...
-
کفش محله
لغتنامه دهخدا
کفش محله . [ ک َ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان که 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کفش ونوس
لغتنامه دهخدا
کفش ونوس . [ ک َ ش ِ وِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی است از تیره ٔ ثعلبها که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده و در نواحی گرم و معتدل نیمکره ٔ شمالی می روید گلهایش نسبةً بزرگ و زیبا هستند و از این جهت جزو گیاهان زینتی بشمار می آیند. و وجه تسمیه ٔ ...
-
گیسوی کفش
لغتنامه دهخدا
گیسوی کفش . [ سو ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آن مقدار از بند کفش یا جز آن که بر پا قرار گیرد و بر زمین ساید. (یادداشت مؤلف ): ذُؤابَةُ النعل ؛ گیسوی کفش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هِلال . (اقرب الموارد). هلال ؛ گیسوی کفش . (منتهی ال...
-
زرینه کفش
لغتنامه دهخدا
زرینه کفش . [ زَرْ ری ن َ / ن ِ ک َ ] (اِ مرکب ) نوعی از کفش زرنگار. (ناظم الاطباء) : ز بس گونه گونه سنان و درفش سپرهای زرین و زرینه کفش . فردوسی .بیاور سپاه و درفش مراهمان تخت و زرینه کفش مرا. فردوسی .بزربافته جامه های بنفش به پای اندرون کرده زرینه ...
-
لنگه کفش
لغتنامه دهخدا
لنگه کفش . [ ل ِ گ َ / گ ِ ک َ ] (اِ مرکب ) یکی از دو تای کفش . یک تای از جفتی کفش . رجوع به لنگه شود.
-
جستوجو در متن
-
کن
لغتنامه دهخدا
کن . [ ک َ ] (نف مرخم ) (ماده ٔ مضارع از «کندن ») کننده و از بیخ برآرنده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند کوه کن یعنی کننده ٔکوه و کسی که سنگ از کوه می کند و بیخ کن یعنی از ریشه برآرنده . (ناظم الاطباء). این کلمه در ترکیب با کلمات دیگر غالباً ...
-
پی ماچان
لغتنامه دهخدا
پی ماچان . [ پ َ / پ ِ] (اِ مرکب ) پای ماچان . صف نعال . کفش کن : به پی ماچان غرامت بسپریمن غرت یک وی روشتی از اما دی . حافظ (بلهجه ٔ شیرازی ).ترجمه : بپای ماچان غرامت خواهیم سپردن اگر تو یک گناه یا بیراهی از ما دیدی .
-
پاهنگه
لغتنامه دهخدا
پاهنگه . [ هََ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) کفش و پای افزار. || پابرنجن . پااورنجن . خلخال . (برهان ). || پوزار و صاحب فرهنگ رشیدی گوید:پاهنگه ، پای برنجن و کفش . فردوسی گوید : بدستان و دستینه در راز شدبآهنگ پاهنگه دمساز شد.و نظامی گوید : برون کن پا از این...
-
پاچیله
لغتنامه دهخدا
پاچیله . [ ل َ /ل ِ ] (اِ مرکب ) پاچله . پاافزار. پوزار : برون کن پای از این پاچیله ٔ تنگ که کفش تنگ دارد پای را لنگ .نظامی .در درون کعبه رسم قبله نیست چه غم ار غواص را پاچیله نیست . مولوی .|| نوعی از کفش مانند غربال کوچک که کوفتن برف را پیادگان بر پ...
-
مرحاج
لغتنامه دهخدا
مرحاج . [ م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول داش مشدیها، مخفف میرحاج . کسی که پای بسیار بزرگ دارد و هیچ کفش یا چکمه ای به پای او راست نیاید (شاید از اسم یا عنوان شخص معین اتخاذ شده ). در مقام تهدید می گفته اند «کونت را چکمه ٔ مرحاج می کنم » یعنی چنان...
-
نعال
لغتنامه دهخدا
نعال . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ نعل ، به معنی کفش است . رجوع به نَعل شود : همچو زمین خواهد آسمان که بیفتدتا بدهد بوسه بر نعال محمد. سعدی . || نعل اسب . (از غیاث اللغات ) : گشته از میخ نعال مرکبان تحت الثری گاو را چون خانه ٔ زنبور در تن استخوان . عبدالواسع ...