کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفش و لباس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کفش محله
لغتنامه دهخدا
کفش محله . [ ک َ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مینودشت شهرستان گرگان که 215 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
لنگه کفش
لغتنامه دهخدا
لنگه کفش . [ ل ِ گ َ / گ ِ ک َ ] (اِ مرکب ) یکی از دو تای کفش . یک تای از جفتی کفش . رجوع به لنگه شود.
-
جستوجو در متن
-
لباس
لغتنامه دهخدا
لباس . [ ل ِ ] (ع اِ) هرچه درپوشند. پوشیدنی . پوشاک . پوشش . بالاپوش . جامه . کِسوَت . (منتهی الارب ). کَسوَة. بزّه . زی ّ. قِشر. قبول . مِلبَس . لبس . لبوس . مَلبِس . ملبوس . گندگال . جفاجف . شور. شورة. شوار. شیار. شارة. مشرة. طحریة. طحرة. جامه ٔ ست...
-
رودوزی
لغتنامه دهخدا
رودوزی . (حامص مرکب ) دوخت و دوزی که درظاهر و روی کفش و لباس و توشک و توشک صندلی اتومبیل و امثال آنها بکنند، در مقابل تودوزی یا زیردوزی .
-
مزدی دوزی
لغتنامه دهخدا
مزدی دوزی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) عمل و شغل مزدی دوز. || (اِ مرکب ) دکان و محل دوختن کفش یا لباس مزدی .
-
مزدی دوز
لغتنامه دهخدا
مزدی دوز. [ م ُ ] (نف مرکب ) مزدی دوزنده . خیاطی که پارچه را از مشتری و یا صاحب کارگاه خیاطی و یا فروشنده ٔ لباس دریافت کند و در برابر دریافت اجرت ، آن را بدوزد. || در عرف ، کارگر خیاط نیز گویند. || کفش دوزی که چرم و تیماج و سایر مواد لازم برای دوختن...
-
سخمط
لغتنامه دهخدا
سخمط. [ س َ م َ ] (ع مص ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بمعانی زیر آورده است : کثیف کردن . لکه کردن . گل آلود کردن (مثلاً لباس و کفش را). کاری را ضخیم و کلفت و بدترکیب درست کردن . کتاب و تألیفی را به صورت کثیف و ضخیم و نامطلوب ترتیب دادن . بد تر...
-
یزید
لغتنامه دهخدا
یزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن مرثد همدانی ، مکنی به ابوعثمان ، از راویان بود و از معاذ و ابودرداء روایت دارد. ولیدبن عبدالملک می خواست او را والی کند. چون آگاهی یافت خود را به دیوانگی زد و لباس پشت و رو پوشید و بی کفش و جامه در بازارها به گردش پرداخت . ول...
-
رویه
لغتنامه دهخدا
رویه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) صفحه و روی صورت . چهره . روی . (فرهنگ فارسی معین ). || سوی . جانب . (ناظم الاطباء).- دورویه ؛ دارای دو روی و دو وضع و دو روش . (ناظم الاطباء). رجوع به دورو شود.- || دوطرف . دوجانب . دوسو. دوصف : به پیمان که از هر دورویه سپا...
-
قلمی
لغتنامه دهخدا
قلمی . [ ق َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به قلم .- بادنجان قلمی .- شوره ٔ قلمی ؛ شوره ٔ مانند قلم . (ناظم الاطباء).- دماغ قلمی ؛ باریک چون قلم . || نوشته شده با قلم و تحریر شده . (ناظم الاطباء). خطی ، مقابل چاپی .- قلمی شدن و قلمی فرمودن ؛ تحریر شدن و ...
-
دوز
لغتنامه دهخدا
دوز. (ماده ٔ مضارع دوختن ) این کلمه ماده ٔ مضارع دوزیدن و دوختن است و از ترکیب عطفی آن با ماده ٔ ماضی (دوخت و دوز) حاصل مصدر یا اسم مرکب حاصل شود و در ترکیب با اسم ، صفت فاعلی مرکب از آن بدست می آید، مانند: کفشدوز، و گاه نیز صفت مفعولی ، چون میخ دوز....
-
ترلک
لغتنامه دهخدا
ترلک . [ ت ِ ل ِ ] (اِ) جامه ٔ آستین کوتاه پیش واز. (برهان ) (ناظم الاطباء). قبا و جامه ٔ آستین کوتاه را گویند و چون این لغت در فرهنگها نیست و در برهان آورده ظن غالب این است ت که پارسی نباشد و ترکی باشد. اما چند بیت در جهانگیری یافته شد و نگاشته میشو...
-
مشتی
لغتنامه دهخدا
مشتی . [ م َ ] (ص نسبی ، اِ) مخفف و محرف «مَشهدی » است . در قدیم مردان جاافتاده را مشتی لقب می دادند و کسی که به زیارت مشهد رضا (ع ) مشرف می شد مایل بود که او را مشتی صدا کنند.(فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). مخفف مشهدی در تداول عامه آن که به زیارت ...
-
کله بستن
لغتنامه دهخدا
کله بستن . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نصب کردن خیمه از پارچه ٔ تنک و لطیف . (فرهنگ فارسی معین ) : ابر گوهربار زرین کله بندد در هواگر ز دریای کفش خورشید برگیرد غبار. فرخی .عروس ماه نیسان را جهان سازد همی حجله به باغ اندر همی بندد ز شاخ گل...