کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفشگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفشگر
لغتنامه دهخدا
کفشگر. [ ک َ گ َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که کفش می دوزد. اسکاف . اسکوف . حذأ. کفاش . خفاف . (یادداشت مؤلف ). اسکاف . سیکف : کفشگر دیدمرد داور تفت لیف در کون او نهاد و برفت . فرالاوی .نه کفشگری که دوختستی نه گندم و جو فروختستی . رودکی .یکی کفشگر ب...
-
واژههای مشابه
-
کفشگر کلاارطه
لغتنامه دهخدا
کفشگر کلاارطه . [ ک َ گ َ ک َ اَ رِ طِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که 720 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
کفشگر کلابزرگ
لغتنامه دهخدا
کفشگر کلابزرگ . [ ک َ گ َ ک َ ب ُ زُ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان شاهی که 1600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیای ایران ج 3).
-
استوروآی کفشگر
لغتنامه دهخدا
استوروآی کفشگر. [ اَ ک َ گ َ ] (اِخ ) یکی از مواضع بالارستاق هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 123 بخش انگلیسی ).
-
جستوجو در متن
-
کفشگری
لغتنامه دهخدا
کفشگری . [ ک َ گ َ ] (حامص مرکب ). کفاشی . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). سکافة. (دهار). عمل کفشگر. شغل کفشگر. || (اِ مرکب ) محل کار کفشگر. دکان کفشگر.
-
اسکاب
لغتنامه دهخدا
اسکاب . [ اِ] (ع ص ) کفشگر. (منتهی الارب ). رجوع به اسکاف شود.
-
سکاف
لغتنامه دهخدا
سکاف . [ س َک ْ کا ] (ع ص ) کفشگر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
سیکف
لغتنامه دهخدا
سیکف . [ س َ ک َ ] (ع ص ، اِ) کفشگر. (منتهی الارب ). || موزه فروش . (از اقرب الموارد).
-
ارسی دوز
لغتنامه دهخدا
ارسی دوز. [ اُ رُ ] (نف مرکب ) کفشگر. کفاش . اسکاف . کفش دوز. حَذّاء.
-
اسکوف
لغتنامه دهخدا
اسکوف . [ اُ ] (ع ص ) اسکاف . کفشگر. (منتهی الارب ). ج ، اساکیف . (مهذب الاسماء).
-
اسکاف
لغتنامه دهخدا
اسکاف . [ اِ ] (ع مص )کفشگر شدن : اسکف فلان ؛ اسکاف گردید. (منتهی الارب ).
-
اسکف
لغتنامه دهخدا
اسکف . [ اَ ک َ ] (ع ص ) کفشگر. (منتهی الارب ). ارسی دوز. کفاش .
-
بکرات
لغتنامه دهخدا
بکرات . [ب ِ ک َرْ را ] (ق مرکب ) مکرر. بدفعات . بارها : کفشگر... زن را بکرات بخواند. (کلیله و دمنه ).