کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفاشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفاشی
لغتنامه دهخدا
کفاشی . [ ک َف ْ فا ] (حامص ) کفشدوزی . کفش فروشی . (ناظم الاطباء). عمل و شغل کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).کفشگری . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
ارسی دوزی
لغتنامه دهخدا
ارسی دوزی . [ اُ رُ ] (حامص مرکب ) عمل ارسی دوز. کفاشی .
-
کفشگری
لغتنامه دهخدا
کفشگری . [ ک َ گ َ ] (حامص مرکب ). کفاشی . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). سکافة. (دهار). عمل کفشگر. شغل کفشگر. || (اِ مرکب ) محل کار کفشگر. دکان کفشگر.
-
مغزی دوزی
لغتنامه دهخدا
مغزی دوزی . [م َ ] (حامص مرکب ) در خیاطی و کفاشی ، دوختن مغزی . دوختن نوارهای باریک در محل اتصال دو قطعه پارچه یا چرم . این نوارها غالباً با اصل پارچه یا چرم همرنگ نیست و برای تزئین به کار می رود. و رجوع به مغزی شود.
-
پوران تروی
لغتنامه دهخدا
پوران تروی . [ پ ُرْ رِ] (اِخ ) به آلمانی پرونت - روت . کمونی در سویس (برن )، در ژورا : شهر عمده آژوا، دارای 6953 تن سکنه و صنایع ساعت سازی و کفاشی .
-
حاجی زمان
لغتنامه دهخدا
حاجی زمان . [ زَ ](اِخ ) شاعری از مردم شیراز. وی شغل کفاشی داشت و دکان او مجمع فضلا و ادبای عصر بود. بیت ذیل از اوست :جام بلور از خم شراب برآمدماه فرو رفت و آفتاب برآمد.(از قاموس الاعلام ترکی ).
-
نیم تخت
لغتنامه دهخدا
نیم تخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) تختی که بالای آن می خوابند. دارابذین . دارافرین . (ناظم الاطباء). تخت کوچک که از یکسو دیوار ندارد و بر آن توان نشستن و پایها آویختن . نیم کت . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح کفاشی ) قطعه ٔ چرم یا لاستیکی که بر کف کفش مستعمل...
-
مغزی
لغتنامه دهخدا
مغزی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مغز: سکته ٔ مغزی . خونریزی مغزی . آسیب مغزی . ضربه ٔ مغزی . || (اِ) در خیاطی ، نواری باریک چون قیطانی که به درازی درز شلوار یا لبه ٔ جامه دوزند مخالف رنگ شلوار یا جامه . حاشیه ٔ باریک بر کنار جامه از لونی دیگر. (یادد...
-
قوتائیس
لغتنامه دهخدا
قوتائیس . (اِخ ) یکی از شهرستانهای گرجستان است که بر نهر «ریون » واقع است و یکی از ایستگاههای راه آهن میباشد، و بوسیله ٔ جاده های شوسه با شهرستانهای باطوم ، سوخوم و تبی لیس یا تفلیس و همچنین بواسطه ٔ جاده ٔ نظامی عوسه تین با قفقاز شمالی مربوط میگردد....
-
کتیرا
لغتنامه دهخدا
کتیرا. [ ک َ ] (اِ) کتیراء. کثیراء. (منتهی الارب ) (بحر الجواهر). کتیره . (بحرالجواهر). صمغ قتاد است یا رطوبتی که از بیخ نوعی از درخت که به کوه بیروت و لبنان روید حاصل شود. (منتهی الارب ). صمغ قتاد است که برنگهای سفید و زرد است وسفید آن نیکوتر است . ...
-
دستکار
لغتنامه دهخدا
دستکار.[ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به دست کارنده . (برهان ). صانع و استاد هنرمند. (غیاث ). استاد چابکدست ماهر که دستکاری چیزها کند چون جراح و کحال و روشنگر. (انجمن آرا) (از آنندراج ). صنعت و پیشه کار و پیشه ور و کارگر. (ناظم الاطباء). صنعت کار. کارگر....
-
قم
لغتنامه دهخدا
قم . [ ق ُ ] (اِخ ) از شهرهای مشهور ایران است که بیشتر با کاشان از آن نام برده میشود. طول آن 50 درجه و 53 دقیقه و عرض آن 34 درجه و 38 دقیقه است و از سطح دریا 930 گز ارتفاع داردو بنابراین تقریباً 270 گز از شهر تهران پست تر است .این شهر در 147 کیلومتری...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن السری . مکنی به ابوالفتوح و ابن الصلاح و ملقب بمجدالدین از فضلای یگانه و حکمای فرزانه بوده است و هم از خانواده ٔ اجلاء علماء است . اصل وی از همدان و مولد وی نیز همان سامان است و برخی گویند که در سمیساط متولد شده و ه...