کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفاش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفاش
لغتنامه دهخدا
کفاش . [ ک َف ْ فا ] (ص ، اِ) کفشدوز و کفش فروش . (ناظم الاطباء). اسکاف . کفشگر. حذاء. ارسی دوز.لالکایی . (یادداشت مؤلف ). کفاش بر وزن صراف کلمه ای است که از ماده ٔ فارسی بر وزن عربی ساخته اند. (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز، سال اول شماره ٔ 10 ص 3...
-
جستوجو در متن
-
صرماتی
لغتنامه دهخدا
صرماتی . [ ص ِ تی ی ] (ع ص ) کفاش . (ذیل قوامیس دزی ).
-
صرمایاتی
لغتنامه دهخدا
صرمایاتی . [ ص ِ تی ی ] (ع ص ) کفاش . (ذیل قوامیس دزی ).
-
ارسی دوز
لغتنامه دهخدا
ارسی دوز. [ اُ رُ ] (نف مرکب ) کفشگر. کفاش . اسکاف . کفش دوز. حَذّاء.
-
اسکف
لغتنامه دهخدا
اسکف . [ اَ ک َ ] (ع ص ) کفشگر. (منتهی الارب ). ارسی دوز. کفاش .
-
کفاشی
لغتنامه دهخدا
کفاشی . [ ک َف ْ فا ] (حامص ) کفشدوزی . کفش فروشی . (ناظم الاطباء). عمل و شغل کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).کفشگری . ارسی دوزی . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دکان و مغازه ٔ کفاش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
لالکائی
لغتنامه دهخدا
لالکائی . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به لالکا. لالکافروش . کفش فروش . کفشگر. اسکاف . کفاش . کفش دوز. ارسی دوز. لالک دوز.
-
قندره
لغتنامه دهخدا
قندره . [ ق ُ دِ رَ ] (اِ) ارسی . کفش که ساق آن کوتاه تر از نیم چکمه است . ظاهراً ترکی است .- قندره دوز ؛ کفاش .- قندره دوزی ؛ شغل قندره دوز.- || دکان قندره دوز.
-
چکمه دوز
لغتنامه دهخدا
چکمه دوز. [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ چکمه . کفش دوزی که در دوختن چکمه تخصص دارد. استاد کفاش که چکمه تواند دوخت . آنکس که پوتین ساق بلند دوزد.
-
کفشدوز
لغتنامه دهخدا
کفشدوز. [ ک َ ] (نف مرکب ) کفاش . (ملخص اللغات کرمانی ). کسی که کفش می دوزد. (ناظم الاطباء). کفش دوزنده . آنکه کفش دوزد. کفاش . کفشگر. اسکاف . حذأ. ارسی دوز. (یادداشت مؤلف ) : پیر مردی لطیف در بغداددختر خود به کفشدوزی داد. سعدی (گلستان ).مگو کفشدوز...
-
موزه فروش
لغتنامه دهخدا
موزه فروش . [ زَ / زِف ُ ] (نف مرکب ) موزه فروشنده . خفاف . کفاش . چکمه فروش .چکمه ساز. کفش فروش . (از یادداشت مؤلف ) : هنرباید از مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بینا و گوش . فردوسی .یکی آرزو کرد موزه فروش اگر شاه دارد به گفتار گوش . فردوسی .یکی کفشگر ...
-
مزدی دوز
لغتنامه دهخدا
مزدی دوز. [ م ُ ] (نف مرکب ) مزدی دوزنده . خیاطی که پارچه را از مشتری و یا صاحب کارگاه خیاطی و یا فروشنده ٔ لباس دریافت کند و در برابر دریافت اجرت ، آن را بدوزد. || در عرف ، کارگر خیاط نیز گویند. || کفش دوزی که چرم و تیماج و سایر مواد لازم برای دوختن...
-
استاکار
لغتنامه دهخدا
استاکار. [ اُ ] (ص مرکب ) مخفف استادکار. در اغلب ولایات مانند خراسان و گیلان بر صنعتگران از کفاش و خیاط و نجّار و یا کارگران فنی کارخانه ها اطلاق کنند و زیردستان آنها را شاگرد نامند. رجوع به استادکار شود. || (اِ مرکب ) در بنّائی ، قسمتی از بنا یا چیز...
-
اسکاف
لغتنامه دهخدا
اسکاف . [ اِ ] (ع ص ) (ظ: از شکافتن فارسی ) هر صانع که باآلتی آهنین کار کند. هر اهل حرفه که به آهن کار کند. (منتهی الارب ). هر صانع. (مؤید الفضلاء). کل صانع. (مهذب الاسماء). هر پیشه وری . (ربنجنی ). || یا هر اهل حرفه است سوای کفشگر، که آن اسکف است ....