کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کفاح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کفاح
لغتنامه دهخدا
کفاح . [ ک ِ ] (ع اِ) چیز بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). الحدیث : اعطیت محمداً کفاحاً؛ ای اشیاء کثیرة من الدنیا و الاخرة. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
-
کفاح
لغتنامه دهخدا
کفاح . [ ک ِ ] (ع مص ) مکافحة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مکافحة شود. || (اِمص ) جنگ . قتال : و گفته اند که صید وحوش مناسب امیر جیوش است که بر ارباب سلاح و اصحاب کفاح تعلیم و تربیت آن واجب است . (جهانگشای جوینی ). و از قلت ...
-
جستوجو در متن
-
مکافحة
لغتنامه دهخدا
مکافحة. [ م ُ ف َ ح َ ] (ع مص ) با کسی رویاروی جنگ کردن . مواجهه . (المصادر زوزنی ). رویاروی گردیدن با کسی و جنگ و قتال کردن با وی . کِفاح . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). روبرو گردیدن با کسی و اصمعی گوید: به استقبال کسی رفتن است در ...
-
دشمنی کردن
لغتنامه دهخدا
دشمنی کردن . [ دُ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عداوت وخصومت کردن . مکروه داشتن . نفرت نمودن . (ناظم الاطباء). اختصام . امتئار. تبغض . تشارس . تنازع . جهار. خصام .شنان . کشح . کفاح . مجاساة. مجاهرة. محال . معاداة. مضاداة. مکاشحة. مماحلة. (از منتهی الارب ) ...
-
دشمنی
لغتنامه دهخدا
دشمنی . [ دُ م َ ] (حامص مرکب ) مقابل دوستی . بغض و عداوت . (آنندراج ). عداوت و خصومت . کراهت و نفرت . (ناظم الاطباء). اوثر. بغض . بغضاء. تبل .تعادی . تنازع . حساکة. حسک . حسکة. حسیکة. دبار. دعث .ذحل . سبر. شحناء. شحنة. شناءة. شنف . طائلة. عداوة. غلظ...
-
حاکم بامر ا
لغتنامه دهخدا
حاکم بامر ا. [ ک ِ ب ِ اَ رِل ْلاه ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن مستکفی باﷲ ابوالربیع سلیمان بن حاکم بامر اﷲ اول ابوالعباس احمدبن ابی علی حسن قبّی بن علی بن ابی بکربن خلیفة مسترشد باﷲبن مستظهر باﷲ عباسی ، مشهور به حاکم دوم . سیوطی گوید: چون حاکم بامر اﷲ ...