کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کش وفش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ ] (اِخ ) دهی از دهستان جاپلق است که در بخش الیگودرز شهرستان بروجرد واقع است و 405 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (اِ مرکب ) کش و قوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ظاهراً گشودن دستها به هنگام خمیازه چونانکه تیرانداز کمان را کشد : و از خصایص و خوارق عادات او آن بود که هرگز... آب دهن و بلغم ... نداشت و خمیازه و کمان کش ننمود.(تذکرةالائ...
-
کمان کش
لغتنامه دهخدا
کمان کش . [ ک َ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کماندار و تیرانداز. (ناظم الاطباء). کمان کشنده . کسی که کمان را بکشد و به کار برد. (فرهنگ فارسی معین ) : گر حور زره پوش بود ماه کمان کش گر سرو غزل گوی بود کبک قدح خوار. رودکی .ز لشکر کمان کش نبودی چواوی نه از نا...
-
گریبان کش
لغتنامه دهخدا
گریبان کش . [ گ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) گریبان کشنده . کسی که گریبان دیگری را گیرد و کشد : یار گریبان کش و دامنکشان آستی از رقص جواهرفشان .نظامی .
-
گزنه کش
لغتنامه دهخدا
گزنه کش . [ گ َ ن َ / ن ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باراندوزچای بخش شهرستان ارومیه ، واقع در 22 هزارگزی جنوب باختری ارومیه و یکهزاروپانصدگزی شمال راه ارابه رو زیوه . دارای 48 تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات ، توتون و ش...
-
گل کش
لغتنامه دهخدا
گل کش . [ گ ِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آن که گل کشد. کسی که گل را حمل کند. عمله . کارگر بنایی . آنکه در بنایی گل کشد. || (اِ مرکب ) زنبری که در آن گل را از جایی به جایی برند. کوچکتر از زنبر (زنبق ) و بزرگتر از کپه و چهار دسته دارد و دو تن با آن گل برند...
-
گلاب کش
لغتنامه دهخدا
گلاب کش . [ گ ُ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) کشنده ٔ گلاب . آنکه از گل گلاب کشد.
-
گواره کش
لغتنامه دهخدا
گواره کش . [ گ َ رَ / رِ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) آنکه سبد خاکروبه حمل کند. آنکه سرگین با سبد کشد. (یادداشت مؤلف ).
-
کش آمدن
لغتنامه دهخدا
کش آمدن . [ ک َ / ک ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن به کشیدن چون سریش و لاستیک و کائوچو و جیر. از جانب طول ممتد شدن .
-
کش آوردن
لغتنامه دهخدا
کش آوردن . [ ک َ / ک ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن . امتداد دادن . (یادداشت مؤلف ). طولانی کردن . ممتد کردن . (یادداشت مؤلف ). || کشدار کردن . بحالت کش آمدگی درآوردن . || منجر کردن . (یادداشت مؤلف ).
-
کش ارخی
لغتنامه دهخدا
کش ارخی . [ ک ِ اَ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساری سوبارسار بخش پلدشت شهرستان ماکو واقع در 23هزارگزی جنوب باختری پلدشت و 4هزارگزی جنوب شوسه ٔ پلدشت به ماکو با 124تن شکنه .آب آن از رود زنکمار و محصول آن غلات و توتون و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری ...
-
کش برده
لغتنامه دهخدا
کش برده . [ ک َ ب ُ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قنوج بخش بمپور شهرستان ایرانشهر، واقع در 122هزارگزی جنوب باختری بمپور و سه هزارگزی جنوب راه مالرو قنوج برمشک . با 100تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات و برنج و ذرت و لبنیات و خرما و شغل اهالی زر...
-
کش بهک
لغتنامه دهخدا
کش بهک . [ ک َ ب َ هََ ] (اِ مرکب ) سپیدی مخالف رنگ پوست که بر تن آدمی پیدا آید و غیر برص است . بهق . (از زمخشری ) (یادداشت مؤلف ).
-
کش خرامیدن
لغتنامه دهخدا
کش خرامیدن . [ ک َ خ ِ / خ َ/ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) خوش خرامیدن . با ناز حرکت کردن . طناز بودن . تَرَفﱡل . تَبَختُر. (یادداشت مؤلف ).
-
کش خوردن
لغتنامه دهخدا
کش خوردن . [ ک َ / ک ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) کش پیدا کردن . کاری یا امری طولانی شدن . در کاری اشکالی پیدا شدن و بر اثر آن طول و تفصیل پیدا کردن . (یادداشت مؤلف ). || احتیاج به «کش » پیدا کردن پارچه یا جوراب یا چیزی جز آنها. (یادداشت مؤلف ).